افسردگی و افکار خودکشی

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 137 بازدید

سلام . چند سالی میشه که از افسردگی رنج میبرم و دوره های بالا و پایین زیادی داشتم. بدترین موقع سه سال پیش شروع شد، موقعی که برای اولین بار از محل زندگی برای تحصیل دور شدم، به شدت احساس تنهایی میکردم، امیدم رو از دست دادم. منزوی تر شدم، افکار خودکشی بیشتر از همیشه تو ذهنم تقویت شد و خود آزاری بیشتر با انواع روش هارو داشتم. بیشتر افسردگیم به دلیل مشکلات خانوادگی و رابطه وحشتناک من با پدر عصبی و سخت گیرم بود. همچنین تجربه تجاوز در کودکی داشتم. وقتی دیدم با دور شدن از خونه هنوز هم راحت نیستمو تنهام ، بدتر شد، همچنین مشکلات و فکرهام بیشتر شد. طوری که تا چند ماه پیش قصد خودکشی داشتم و وصیتنامه آماده کرده بودم. هدفم که مهمترین دلیل زندگیم بود رو از دست دادم، و هنر و نقاشی که حالمو همیشه بهتر میکرد دیگه برام اهمیت نداشت و طاقت زندگی رو نداشتم.

 چندبار سعی کردم از طریق مشاوران دانشگاه مشکلمو حل کنم اما بعد از سه بار تجربه ناموفق با مشاورها که حالم رو بدتر میکردن و کفایت نداشتن از اینکه خوب بشم ناامیدشدم. هزینه مراجعه به روانشناس رو نداشتم و حسی دوگانه نسبت به افسردگیم سراغم می اومد. یه بخشی از من میخواست خوب بشه بخشی دیگه از افسردگی لذت میبرد و دوست داشت همیشه قربانی باشه، دلیلش  رو نمیدونم ولی نمیتونستم این کشمکش رو به نتیجه برسونم، نمیدونم چرا از اینکه افسرده بمونم و قربانی باشم لذت میبردم، از اینکه دیگه مورد ظلم واقع شده نباشم میترسیدم، از اینکه مثل بقیه باشم و حتی لذت میبردم از اینکه به خودم آسیب برسونم. تا اینکه حدود ده ماه پیش با شخصی آشنا شدم که خیلی برای خوب شدن حالم تلاش کرد و به من امید داد. رابطه ما تاثیر خیلی مثبتی روی روحیه من داشت و  منو از خودکشی منصرف کرد و امید پیدا کردم. فکرهای خودکشی دیر به دیر سراغم می اومدند ،البته شروع به خوردن فلوکستین هم کرده بودم که فکرهامو کمتر میکرد. حالا از نظر روحی ثبات بیشتری دارم، چیزی که عذابم میده اینه که هنوز فکر مردن و خودکشی تو ذهنمه ، زود فکر خودکشی میکنم با اینکه الان تو رابطه جدی هستم و امیدم بیشتر شده و کسی هست که  منو دوست داشته باشه ،  حمایتم کنه و اینکه میدونم آینده خوب و خوش و موفقی رو قراره با اون شخص داشته باشم البته به شرط تلاش و از سرگرفتن فعالیتم_ عذاب وجدان میگیرم که چرا هنوز فکر مردن و حس خودآزاری از بین نرفته. احساس دوگانگی میکنم. شخصیت مثبت و امیدوارم رو تقویت کردم ولی هنوز اون شخصیت دومم مردن و تباهی رو میخواد. نمیدونم چیکار کنم...چرا باید اینطور فکر کنم چطور میتونم روزی به آرامش برسم


اطلاعات تکمیلی

سن ۲۱ جنسیت زن شغل دانشجو وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

درود بر شما
عزیز دلم میفهمم که چه شرایط سختی‌رو متحمل شدی و این مواردی که گفتی چقدر میتونه دختری به سن و سال تورو آزار بده،طبیعیه که این مشکلات روحیه‌تو بهم ریخته باشه و روزهای ناگواری‌رو گذرونده باشی،چقدر خوبه که با این سن کمت تونستی با مشکلات دست و پنجه نرم کنی،به زندگی برگردی،درس بخونی و عشق و امید تو زندگیت داشته باشی،متاسفم که نتونستی با همکاران قبلی پرسه درمانی رضایت‌بخشی داشته باشی اما بدون که افرادی با شرایط بدتر از شما هم تونستن به بهبودی برسن و هیچ چیزی لاینحل نیست و انسانهای موفق یه روزی تو اوج ناامیدی تونستن راه موفقیتشون‌رو پیدا کنن،
گفتی که فلوکستین مصرف میکنی البته که داروی ضد افسردگی مناسبی هستش اما نگفتی که آیا با تجویز پزشک بوده یا؟!...
پیشنهاد من اینه که با توجه به مواردی که گفتی و سن شروع افسردگی قطعا باید ابتدا به روانپزشک مراجعه کنی و حتما دارودرمانی با نظر ایشون شروع بشه بعد از مدتی که تاثیرات دارو به طور جدی شروع شد، همزمان درمان توسط یه مشاور شروع بشه و با کمک خودت و همسرتون به نتایج مطلوبی برسیم...
براتون روزای خوش و روشن آرزو میکنم پایدار باشی

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha