سردرگمی برای زندگی یا طلاق

سلام خانم دکتر من ۷ ساله ازدواج کردم، آمنوره اولیه هستم، یکبار سال ۹۳ iui کردم که نشد، همسرم سر یه شراکت مالی با پدرم مشکل داره ( همسرم ی خونه داشت که پدرش داده بود بهش، فروخت با برادراش شراکت کرد، بعد سال ۹۰ که ما ازدواج کردیم برادرش با پدرم صحبت کرد که همسرم از اونا جدا بشه بیاد با پدرم شریک بشه، پدرم میخواست خونشو بکوبه بسازه، شوهرم با حساب کتاباش میگه ۲۰، ۳۰ متری پدرم بهش کم داده، حقشو خورده)،  الانم چشم دیدن پدرمو نداره جلوی من فحشش میده، البته تو روی پدرم بهش احترام میذاره

 بعد از لحاظ خانواده خودشم، خودش میگه من از خواهر برادرام طلاق عاطفی گرفتم، میگه فقط مادرم و پدرم، مادر و پدرشم با هم مشکل اساسی دارن، جلوی من به پدرشم فحش میده، راستی گفتم سال ۹۳ iui  کردیم میگه اگه بابات حقمو نخورده بود باید دنبالشو میگرفتیم درمان میکردیم، اوایل ماه رمضون بود که دختری که با همسرم صیغه کرده بود به من اس مس داد و منو در جریان گذاشت، شوهرم خیلی اظهار پشیمونی و ناراحتی کرد، گفت (چند ماهی بود که ميديدم سرد شده میگفت یه مشکلی دارم حلش میکنم گرفتارم) من با اون دختره تموم کردم بخاطر این به تو گفت ( همیشه تو این چند ماه تو لفافه از من راجع به زن دوم میپرسید و من مخالفت میکردم) به گفته همسرم به دختره گفته بود باید همسر اولم راضی بشه بعد تو رو بگیرم، منم که مخالفت کردم اون تموم کرده بود و اینطوری اون دختره به من اس داد، دختره از نظر مالی، شغلی خیلی وضعیت بهتری نسبت به زندگی ما داره، تحصیلاتشم فوق لیسانس شریفه، خلاصه دوباره که اون هفته با همسرم راجع به این موضوع صحبت کردیم، من حرف انداختم، همسرم گفت من اشتباه کردم، گول خوردم، ولی واقعا تو اون تایم این بهترین راه بود که به ذهنم رسید، یعنی تنها راه پیش روم بود، خب من بچه زیاد دوست دارم، گفتم از اون دو تا بچه داشته باشم، دو تا هم با تو از ivf .گفت خب اون از نظر مالی خودش تامین بود، حقوق منم برای اینور (یعنی زندگیش با من)،  بعد گفت اگه راضی باشی الانم، یه اس مس چاره شه ( من اون موقع که گفتم بخشیدمت، گفتم اگه بخوای من از زندگیت میرم بیرون تو برو با دختره، منم به همه میگم بخاطر بچه از هم جدا شدیم، گفت نه من دوست دارم، از اولم با اون دختره قرار همین بود تو باشی، اونم باشه) الانم یه اس چاره شه اس میدم اگه اومد که اومد اگه نه هم که همه چی تمومه گفتم شمارشو بده میخوام باهاش حرف بزنم گفت ندارم پاک کردم، دختره ۴ تا شماره داشت که من از گوشی همسرم یواشکی برداشتم بعدا دیدم شماره ها رو پاک کرده، همون موقع ها میگفت یکیشو حفظم بقیشم حفظ نیستم ولی ببینم میشناسم، حالا من موندم چرا همه چی رو انداخته گردن من؟ یه مشاور تلفنی گفت اگه زندگی تو و اون دختره رو از هم جدا و مستقل میکنه طلاق نگیر، اما من نمیتونم تو همچین زندگیی بمونم، به ذهنم میرسه بذارم یک ماه دیگه که روابطمون بهتر شد ( از ماه رمضون به اینور هر روز بهتر از قبل شده) برم خونه پدرم، که مجبور بشه بین من و اون دختره یکی رو انتخاب کنه، اینم بگم یکم  افسردگی داره، از اونورم یه روز میگه بریم ivf یه روز میگه نه طبیعی میخوام، یه روز میگه استرس زیاد داره ( قسمت گرفتن اسپرمو بیشتر میگه فکر کنم) اگه من اونور یه بچه داشته باشم، اینور با خیال راحت ده دفعه ivf میکنم، اینم بگم به هیچ عنوان مشاوره نمیاد و میگه هیچ روانشناسی بیشتر از من نمیفهمه، حاضره جدا بشیم اما پیش مشاور نیاد، میگه راه حل اونا فقط طلاقه، حتی اجازه نمیده منم تنهایی برم، حتی تلفنی رو هم ممنوع کرده، تو رو خدا کمکم کنید، یعنی یا باید طلاق بگیرم، یا بمونم بذارم زن دوم بگیره؟ یعنی راه دیگه ای نیست نمیشه راهی باشه که از زبونش بشنوم منو انتخاب میکنه یا اونو؟ دارم دیوونه میشه