سلام میخوام مشکلاتم رو از اول بگم تا بهتر بتونید کمکم کنید. من یه دختر مظلومم که از بچگی تا الان فقط اذیت شدم از خانواده پدرم بگم من یه مادر بد اخلاق و خشن دارم که از دختر بدش میاد. از بچگی منو فرستادن کار. نمیذاشتن درس بخونم ابتدایی بودم که منو میفرستادم خونه های مردم تا کار کنم و بقول خودشون سفت بار بیام رفتم راهنمایی و ادامه دادم با اصرار مردم و اینکه بهش میگفتن بذار درس بخونه تابستونها میرفتم گلخونه سرکار و بقیشو درس میخوندم . تا اینکه رفتم دبیرستان اون موقه دیگه کارخونه ها نیرو میخواستن خلاصه رفتم کارخونه قاطی یه عالمه مرد و زن ده سال بزرگتر از خودم دور از جون مثل خر کار کردم. کم کم شروع کردن خواستگار بیان برام من دوست نداشتم ازدواج کنم خیلی هاشونم رد دادم تا اینکه 16 سالگی یه خاستگارمو قبول کردم ولی از اونجایی که حق انتخاب نداشتم و مورد ظلم بودم نامزدیمو بهم زدن و اجازه ندادن عقد کنم مامانم خیلی فضول بود. بعد ازاون دیگه کسی رو قبول نکردم تا 4سال. تو 20 سالگی با یه آقایی آشنا شدم و اومدن خواستگاری خیلی همو دوست داشتیم و عاشق هم بودیم ولی یهو پسرداییم پرید وسط و همه چی رو خراب کرد گفت من میخوامش خانوادمم که حق انتخاب بهم نمیدادن زورگفتن و تهدیدکردن که فامیل بهتر از غریبه و فقط این یا هیچکس اول گفتم هیچکس ولی فایده ای نداشت اون خواستگارم خیلی بهم التماس میکرد که نرو با اون ولی چاره ای نداشتم اجباری بود. خلاصه با گریه منو بردن آزمایش و تو راه دعا میکردم جواب منفی باشه هم دوستش داشتم هم ازش تنفر داشتم یه حس بدی بود خلاصه عقد شدیم اوایل خیلی بدم میومد ازش دلم نمیخواست پیشم باشه اونم زیاد اهل رفت و آمد و ابراز علاقه نبود ولی من خیلی گرم هستم و احساساتی. کم کم دیدم چاره ای نیست تا آخر نمیشه ازش متنفر باشم همه فکر و حواسمو بهش جمع کردم و سعی کردم دوستش داشته باشم و خواستگارقبلمو فراموش کنم  دو سه ماه بعد از عقد من خیلی بهش وابسته شده بودم خیلی دوستش داشتم دلم میخواست پیشم باشه بیاد خونمون ولی اون طبق معمول رفت و آمدش خیلی کم بود و اصلا آدم احساساتی نبود. اصلا نمیشد بگن دوستم داره. الکی الکی اومده بود منو بدبخت کنه عشق نداشت. اویل خیلی بهم زنگ میزد ولی نمیومد زیاد شاید یه بار در هفته. و من در عذاب بودم کم کم گذشت و خیلی سرد شد هرچی من بیشتر بهش محبت میکردم  و دوستش داشتم اون سرد تر میشد . اینقدر واسش خودمو لوس کردم بهش محبت کردم ولی اون...خیلی کم پیش میومد الان حدود 9 ماه از عقد ما میگذره ولی سرد تر از همیشه. نه زنگ میزنه دیگه نه جواب پیاممو میده نه میاد 15 روزی یه بار میاد. از من توقع داره برم سرکار مثل قبلا. اصلا دوستم نداره براش مهم نیستم اهمیت نمیده بهم. از بخت بدم اون آقا که خواستگار قبلیم بود هم اومد توی فامیل ما😐و با دخترخالم ازدواج کرده .من دیگه دوستش ندارما دلم باهاش نیست ولی حضور اون باعث میشه من شوهرمو با اون مقایسه کنم. و احساس میکنم این مقایسه خیلی هم درسته. مثلا اون برای دخترخالم هنوز 3 ماه بیشتر نیست که عقدن ولی کلی لباس و طلا آورده مناسبت هارو فراموش نمیکنه ولی شوهر من دریغ از 1 گرم طلا. هیچوقت برام چیزی نگرفته. سر عروسی عموم من برای اولین بار ازش درخواست کردم که یه دونه مانتو میخوام ولی چنان زد تو ذوقم که از خودم بدم اومد. و باعث شد بیشتر مقایسش کنم بهم گفت پارسالیتو بپوش و من خیلی بدم اومد. خانوادمم به خصوص مامانم چون باعث و بانی ازدواجمون بود خیلی طرف شوهرمه و میگه هیچی براش نگیر یه جوری میخواد عذابم بده میگه براش چیزی نگیر تا بره سرکار خیلی باعث عذاب من شدن. من سر اینکه برام چیزی نگرفت و مقایسش کردم خیلی ناراحت بودم از طرفی خیلی سرده خیلی بی محبته همش باید از طرف من باشه. برای همین همش عقده شده بود تو دلم مامانمم بیشتر باعث عذابم میشد همش داد میزنه سرم کتکم میزنه تحقیرم میکنه حالم بده. به داداش هام گفته بزنیدش لهش کنید تا بره سرکار خلاصه بعد از اینکه نامزدم اومد خونمون و اومد سمت من برای آشتی مامانم داد زد گفت ولش کن بزار بمیره چقدر بیکاری منم بیشتر عصبی شدم و پسش زدم و شروع کردم به جیغ و داد و فریاد و هرچی توی دلم بود بهش گفتم و گفتم برو گمشو دیگه نمیخوامت بدم اومده ازت. بخاطر تمام ظلم هایی که درحقم کردی. اون بیچاره بازم اومد سمتم بغلم کرد ولی باز پسش زدم چون مامانم فریاد میزد و فحشم میداد و منو پیش شوهرم خراب میکرد بهش گفتم تو شوهرمامانمی همش به حرف اون گوش میدی و نیومده میخوایی بری منو مسخره خودت کردی مامانم اومد جلو بهم زد و دست نامزدمو گرفت از خونه پرتش کرد بیرون .حالا یه هفته هست خبری ازش نیست نه زنگ زده نه پیام داده نه....  خیلی دلم براش تنگ شده من دوستش دارم با اینکه اون خیلی بهم اذییت کرده و میدونم خانوادش منو دوست ندارن و باعث میشن اون از من دور بشه. کلا زندگیم بهم ریخته است . داغونم. قبلا حداقل یه صبح بخیر و شب بخیر اس میداد بهم ولی الان به هفته است قطع رابطه کرده. امروز میخواستم برم دادگاه درخواست طلاق بدم ولی مامانم فهمید و کلی کتک خوردم و زندانی شدم. خیلی باهام بدرفتاری میشه نمیدونم چیکار کنم لطفا کمکم کنید. بهم بگین چیکار کنم شوهرم بامحبت بشه و سمتم بیاد به حرفم گوش بده .از مامانم دستور نگیره .دوستم داشته باشه. من خیلی دوستش دارم خیلی بهش محبت کردم که حداقل یکم یاد بگیره خیلی مهربون بودم باهاش ولی سرد بودن اون باعث شد منم سرد بشم و حس تلافی جویانه به وجود بیاد. همش روهم عقده بشه و یه جا منفجر بشم. تو رو خدا بگین با این اوضاع باید چیکار کنم چطور خودمو کنترل کنم. امکان رفتن پیش مشاور حضوری رو نداشتم برای همین متنم طولانی شد . ممنون میشم جواب بدین.

 یه سوال دیگه اگه شوهرم برگرده چطور باهاش رفتار کنم. سنگین باشم و نشونه قهر یا خیلی عادی و خوشحال باشم از اینکه اومده؟ یه چیز دیگه هم هست من با رفت و آمدش که خیلی کمه مشکل دارم خیلی دلم براش تنگ میشه دلم میخواد حداقل هفته ای یه شب پیشم بمونه ولی اون نمیخواد دلتنگی تو وجودش نیست اصلا بهم وابسته نیست. مثل الان که یه هفته هست حتی نپرسیده تو مردی یا زنده ای ولی من دائم نگرانشم و دلتنگش. چیکار کنم اونم حساس بشه نسبت به من و دلتنگم بشه😢😢


اطلاعات تکمیلی

سن 21 جنسیت زن وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام دوست عزیز

این یادداشت شما و همینطور یادداشت‌های قبلیتون رو مجددا به دقت مطالعه کردم و متشکرم که توضیحات کامل و کافی دادید. متوجه شدم که شما علیرغم شرایط سختی که داشتید و کار می‌کردید، سعی کردید درس هم بخونید. و بعد با شرایطی که کامل شرح دادید ازدواج کردید. با اینکه اوایل نسبت به همسرتون حس بدی داشتید ولی برای بهبود رابطه‌تون تلاش زیادی کردید و الان بعد از حدود 9 ماه که از عقدتون می‌گذره، ایشون با شما تماس نمی‌گیرن. به پیام‌هاتون جواب نمیدن. زیاد به شما سر نمی‌زنن و در کل رابطه‌ی خوبی با هم ندارید.

ببینید عزیزم من ذکر چند نکته رو برای شما لازم می‌دونم که چون امکان مراجعه‌ی حضوری ندارید، جداگانه براتون مفصل می‌نویسم. لطفا هر مورد رو چند بار به دقت بخونید و سعی کنید به کار ببندید. چون ما اگر یک مطلبی رو بارها و بارها بخونیم تا زمانی که دانسته‌هامون رو به کار نبندیم و رفتار و شیوه‌ی تفکر و نگاهمون رو تغییر ندیم، نمی‌تونیم شرایطمون رو عوض کنیم. خب آماده‌اید شروع کنیم؟


اینکه خواستگار قبلی شما با دخترخاله‌تون ازدواج کردن، نمی‌تونه "باعث" بشه شما همسرتون رو با ایشون مقایسه کنید. اختیار افکار و رفتار ما دقیقا فقط در دست خودمون هست. و اگر مقایسه‌ای اتفاق می‌افته، این خود ما هستیم که داریم این مقایسه رو انجام میدیم. حتما بر این مطلب واقف هستید که مقایسه در زندگی مشترک، هیچ‌وقت نمی‌تونه نتیجه‌ی خوبی داشته باشه. ما همونطور که قرار نیست خودمون رو با دیگران مقایسه کنیم، قرار هم نیست همسرمون رو با هیچ‌کسی در دنیا مقایسه کنیم. اصولا مقایسه کردن کار درستی نیست و کمو کمکی به بهبود هیچ رابطه‌ای نکرده و نخواهد کرد‌. لطفا همسرتون رو تحت هیچ شرایطی با هیچکسی مقایسه نکنید


شما گفتید که نامزدتون اهل معاشرت نیستند و رفتار سردی دارند. با این حال، تعریف کردید که ایشون برای آشتی به منزل شما اومدند و مادرتون با مداخله‌شون "باعث" شدن که شما از کوره در رفتید، عصبی شدید، همسرتون رو پس زدید، داد و فریاد کردید، ایشون رو مورد بی‌احترامی قرار دادید و با اینکه ایشون مجددا به سمت شما اومدن، شما باز هم پسشون زدید طبق گفته‌ی خودتون ایشون از منزل شما بیرون شدند و الان یک هفته هست که با شما تماس نگرفتن.

خودتون یک بار دیگه اون شرایط رو به یاد بیارید. خوب فکر کنید. همسرتون برای بهبود رابطه با شما قدم برداشتند و در نهایت چه رفتاری با ایشون شد. دوست خوبم اینکه ما در هر ماجرایی دنیال یک مقصر بیرونی بگردیم، هیچ دردی از ما دوا نمی‌کنه. هرچند که میگید مادر شما اون لحظه مداخله کردند ولی این اصلا دلیل موجهی نیست برای اینکه شما به همسرتون بی‌حرمتی کنید. ممکنه خانواده‌ی همسر شما اصلا شما رو دوست نداشته باشند ولی این "باعث" نمیشه همسرتون از شما دور بشن. شرح دادید که همسرتون باز هم برای آشتی و بهبود رابطه پیشقدم شدند و درگیری لفظی و بی‌احترامی شما به ایشون موجب اون اتفاق شد. در واقع این شما بودید که با چنین برخوردی ایشون رو آزردید و حالا هم چاره‌ی کار رو در طلاق می‌بینید. من درک می‌کنم که شما دلتنگ همسرتون هستید و دلتون میخواد ایشون با شما بامحبت رفتار کنند و بهتون احترام بگذارند. ولی احترام و محبت چیزی نیست که با بی‌احترامی و پرخاشگری بشه به دستش آورد. شما نه با ایشون، با هر کس دیگری هم ازدواج کرده باشید، در صورتی که یک سری نکات رو در رفتار و گفتارتون رعایت نکنید، به همین شرایطی می‌رسید که الان باهاش مواجه هستید.

نکته‌ی خوبی که بهش اشاره کردید این هست که چطور خودتون رو کنترل کنید. اول با خودتون فکر کنید که واقعا هدف آدم‌ها از ازدواج چی هست؟ ما ازدواج می‌کنیم تا دائما تنش و درگیری داشته باشیم؟ یا ازدواج می‌کنیم که زندگی خودمون و همسرمون زیباتر و غنی‌تر از قبل بشه؟و توجه داشته باشید که فقط شما نیستید که در سال اول زندگیتون به چنین مشکلاتی دچار شدید. این موارد، در هر رابطه‌ای ممکن هست کم و بیش اتفاق بیفتن. مشکلات همیشه وجود دارند. چیزی که اهمیت داره اینه که ما با مشکلات چطور برخورد می‌کنیم. آیا دائم دنبال یک مقصر می‌گردیم تا خودمون رو از بطن ماجرا کنار بکشیم؟ آیا این مقصر پیدا کردن، کمکی به حل مشکل ما می‌کنه؟ دوست خوبم، ما وقتی می‌تونیم یک مشکل رو حل کنیم که ابتدا سهم خودمون رو در ایجاد اون مشکل درک کنیم و بپذیریم. شاید طرف مقابلمون یکی دو بار گذشته گذشت کنه و رفتار اشتباه ما رو به رومون نیاره ولی در نهایت خسته و دلزده میشه و از ما فاصله می‌گیره.

اگر واقعا زود عصبی میشید و نمی‌تونید خشم‌تون رو کنترل کنید، مهارت‌های کنترل خشم رو در اینترنت سرچ کنید و به کار ببندید. هروقت عصبانی بودید و خواستید حرفی بزنید یا کاری انجام بدید، قبلش مکث کنید. از خودتون بپرسید این رفتار چه پیامدی خواهد داشت؟ آیا باعث حل مشکل ما میشه؟ باعث بهبود رابطه‌ی ما میشه؟ یا ممکنه همه چیز رو بدتر خراب کنه؟ به مرور با تمرین می‌تونید یاد بگیرید هیجاناتتون رو مدیریت کنید.

در انتها سوال کردید اگر شوهرم برگرده باهاش چطور رفتار کنم؟ میخوام ازتون بپرسم اگر شوهرتون برنگرده میخواید چه کار کنید؟ شما منتظر هستید که ایشون باز هم برای آشتی پیشقدم بشن با وجود اتفاقاتی که دفعه‌ی پیش رخ داد و هنوز شک دارید که باید برخورد سنگینی داشته باشید یا معمولی. میخوام بپرسم به این فکر کردین که بابت برخورد اون روز و حرفهایی که زدید از همسرتون عذرخواهی و دلجویی کنید؟ فکر می‌کنید چه چیزی می‌تونه باعث بشه همسرتون دلتنگ شما بشن و بخوان وقت بیشتری رو با شما بگذرونن؟

به سوالاتم خوب فکر کنید. همسر شما دشمن شما نیستن عزیزم. یادتون باشه ایشون به دلیل علاقه‌ای که به شما داشتن باهاتون ازدواج کردند و مثل هر فرد دیگری قطعا دوست دارن زندگیتون سرشار از احترام و آرامش و لحظه‌های صمیمانه باشه. در هیچ تعارض و اختلافی، یک نفر کاملا مقصر و یک نفر کلا بی‌تقصیر نیست. و اصولا کار ما در مشاوره این نیست که به دنبال مقصر بگردیم. ما تلاش می‌کنیم تا مراجعینمون بتونن برای مشکلاتشون بهترین راه حل‌ها رو پیدا کنن. همیشه این رو در ذهن داشته باشید که سهم شما در ازدواجتون 100درصد هست. سهم شوهرتون هم 100 درصد. شما لطفا فعلا کاری نداشته باشید به اینکه ایشون در رفتارشون چه کاستی‌هایی داشته‌ اند.

فعلا فقط روی رفتار و گفتار خودتون متمرکز باشید و وقتی حس می‌کنید جایی اشتباه کردید شجاعانه اشتباهتون رو بپذیرید و هوشمندانه سعی کنید اصلاحش کنید. در جهان فقط یک نفر هست که می‌تونید کنترلش کنید و اون یک نفر، خودتون هستید. مطمئن باشید وقتی بتونید خشمتون رو کنترل کنید، رفتارتون رو ملایمتر و دلنشین‌تر کنید. وقتی همسرتون باور کنن که بهبود این رابطه براتون اهمیت داره و دیگه از توهین و تحقیر و بی‌حرمتی خبری نیست و شما واقعا تغییر کردید، اون وقت می‌بینید که ایشون هم به مرور زمان رفتارشون با شما تغییر خواهد کرد.

پس از بهبود نسبی رابطه‌تون می‌تونید بنشینید در فضای آرام که کسی مزاحمتون نباشه، از انتظارات متقابلتون با هم صحبت کنید. درباره‌ی سبک زندگیتون توضیح بدید. درباره‌ی اختلاف نظرهاتون به توافق برسید و برای آینده‌تون برنامه‌ریزی کنید. لطفا متن بالا رو چندین بار بخونید و به کار ببندید. به امید روزهایی سرشار از آرامش برای شما دوست محترم.🌹🌹🌹

تجربه شما

login captcha

سلام خانوم دکتر این پاسختون خیلی عالی بود میشه بیشتر کمکم کنید؟؟

من پی بردم علت سردی رفتارش و کناره گیری اون نصفش بخاطر خودم بوده. مثلا من عصبی شدم و در برابر حرف های اون که به شوخی زده یا جدی من خیلی بارها سکوت کردم و چیزی نگفتم ولی  بعضی اوقات هم دیگه صبرم تموم شده عصبی شدم و حرف زدم 

یا وقتی اون برای آشتی اومده پسش زدم بعضی اوقات خب کاملا حق با من بوده و خیلی از دستش عصبی بودم و اون به شوخی و مسخره گی گرفته. 

ازتون میخوام راهنمایی کنید مهارت هایی رو به من آموزش بدین. مثلا چطور رفتار کنم باهاش چطور درخواستمو بدون عصبانیت بگم و اگه با پاسخ منفیش رو برو شدم چطور برخورد کنم. اینکه الان سرد شده و از من فاصله گرفته رو چطور برگردونم ؟ چه رفتاری داشته باشم چطور مهربونی کنم که برگرده؟ در برابر لجبازیاش چطور تحمل کنم و چه رفتاری داشته باشم؟

ممنون میشم اگه راهنمایی کنید چون امکان رفتن به مشاورحضوری ندارم. 

 

@شبانگاه

دوست عزیز به نکاتی که قبلا گفتم توجه کنید: خلاصه حرف بزنید. در شرح مطالبی که باید بگویید جانب اختصار را رعایت کنید. به جنبه‌های مهم بپردازید. توصیه می‌کنم که از «قاعده دو جمله» پیروی کنید و به عبارت دیگر، صحبت خود را به دو جمله محدود کنید. اغلب اوقات می‌توان همه گفتنی ها را در دو جمله بیان کرد. با این روش از صحبت درباره مطالب خارج از برنامه که اغلب ایجاد تنش می کند، جلوگیری کنید.  صریح و موجز حرف بزنید. از صحبت‌های مبهم و از کلی گویی بپرهیزید. مثلا به جای اینکه بگویید: " کاش منظم‌تر بودی. » بگویید « دلم می‌خواهد بعد از استفاده از حوله، آن را سرجای خود آویزان کنی.» از توهین، تهمت و سرزنش بپرهیزید. در این خصوص بهتر است از «قاعده بی‌تقصیر بودن» استفاده کنید. «مسئله‌ای است که می‌خواهم با تو در میان بگذارم ببین می‌توانی به حل آن کمک کنی.»  از زدن برچسب، مانند «شلخته»، «خود خواه»، یا «بی‌ملاحظه» و غیره خودداری کنید. این برچسب‌ها اغلب تعمیم مبالغه‌آمیز هستند و فضای صحبت را تیره می‌سازند. از آن بدتر، با ایجاد تکدر خاطر، فضای حاکم بر جلسه حل اختلاف را خراب می‌کنند.  از مطلق گویی و استفاده از کلماتی مانند «هرگز» یا «همیشه» خودداری کنید. این واژه‌ها معمولا اشتباه هستند. بندرت همسری را پیدا می‌کنید که «هرگز» کارش را درست انجام ندهد و یا «همیشه» در انجام کاری کوتاهی کند. با مطلق گرایی شرایطی فراهم می‌آورید که شما را از رسیدن به هدف باز می‌دارد. حرفتان را بزنید و از انتقاد خودداری کنید. مثلا بجای اینکه بگویید «تو هرگز به من کمک نمی‌کنی» بگویید «اگردر شستن ظرف‌ها به من کمک کنی بسیار ممنون می‌شوم.»  ذهن خوانی نکنید. احتمال اینکه ذهن خوانی اشتباه باشد زیاد است و در نتیجه زمینه عصبانیت همسرتان را فراهم می‌سازید. اگر فکر می‌کنید که همسرتان از شما دلگیر است بهتر است بگویید: «احساس می‌کنم از من دلگیر هستی.» در برخورد با باورهای خود بدانید که لزوماً با واقعیت‌ها روبرو نیستند و چه بهتر که از تحلیل روانشناسانه در باره انگیزه‌های همسرتان اجتناب کنید. اگر او حرف میزند و شنونده هستید: زمینه‌های توافق را پیدا کنید. ببینید با کدامیک از نکات مورد اشاره همسرتان موافق هستید، تا در نقش مخالف او ظاهر نشوید: «بله قبول دارم که اخیراً سرم خیلی شلوغ بوده است» «مثل اینکه معاشرت‌های اجتماعی من تو را ناراحت کرده است.» مضامین منفی صبحت‌های همسرتان را ناشنیده بگیرید. بعید نیست که همسر شما در حالت دلخوری یا عصبانیت در بیان مسئله مبالغه کند. به علت عصبانیت توجه کنید و انتقادها و سرزنش‌ها را نادیده بگیرید.