سلام خدمت شما. من خیلی حالم بده اصلا افسردگی گرفتم چون هرکاری کردم نتونستم محبت و توجهشو جلب کنم. صحبت کردم منت کشیدم . قهرکردم .رفتارمو تغییر دادم ولی نشد که نشد انگار قفل شده .از طرف دیگه خانوادمم پشتم نیستند و چون ازدواج فامیلی بوده ( پسردایی ) مادرم خیلی دخالت میکنه به جای حمایت از من فقط طرف دامادشه دخالت های بی جا میکنه چه تو خرید کردن و چه در زندگی و...  من تصمیم به جدایی گرفتم . این شخص آدم بشو نیست هر روز بدتر و بدتر و لجبازتر میشه. مخصوصا کاری میکنه منو حرص بده. منم دیگه ازش زده شدم بدم میاد ازش به خاطر رفتارهای بدش ازش سیر شدم و نمیخوامش فعلا مجبورم طلاق عاطفی بگیرم ازش تا بعد در فرصت مناسب بتونم  جد ابشم چون دیگه خیلی صبر کردم و از هر راه حلی استفاده کردم .به خاطر شوهرم زندانی شدم توی خونه حق رفت و آمد و بیرون رفتن رو ندارم چون گفتم اگه تو نمیای بریم مشاوره تنها میرم به مادرم سپرده که منو زندونی کنه تو خونه. به نظر شما این رفتارها درسته؟ مگه من آدم نیستم مگه حق زندگی ندارم؟


اطلاعات تکمیلی

سن 21 جنسیت زن شغل ..... وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام .امیدوارم که خوب باشید .ببینید در پاسخ به سوال شما توجه تان را به چند مطلب جلب می کنم .اول اینکه متاسفانه از بچگی تا به حال  به ما چیزهایی را یاد داده اند که تعداد زیادی از آنها درست نیست .از بچگی همیشه  به ما یاد  داده اند که وظیفه و تکلیف ما در برابر دیگران چیست ؟ وظیفه ما دربرابروالدین‌‍‍‌، دربرابرمدرسه، دربرابربزرگترها ، دربرابردرس خواندن و ... هیچ وقت به ما نگفتند که این زندگی و این عمر مال ماست . وجود ما ، بدن ما ، زندگی ما برای ماست  و هدف از هر کاری که در زندگی انجام می دهیم اینست که آرامش بیشتری داشته باشیم و در این سالهایی که زنده هستیم لذت بیشتری از زندگیمان ببریم و خوشحالتر و خوشبختر زندگی کنیم .ما هیچ وظیفه دیگری ندارم .اگر درس می خوانیم اگر کار می کنیم اگر وارد رابطه عاطفی میشویم و ازدواج می کنیم همه  و همه اینها برای اینست که از زندگیمان لذت بیشتری ببریم . خب ما تا زمانی که کودک هستیم  نمی توانیم خودمان آنگونه که دوست داریم زندگی کنیم چون اختیار زندگیمان در دست بزرگترهاست . ولی در هنگام بزرگسالی وضعیت فرق میکند .هر آدم بزرگسال خودش اختیار زندگی خودش را دارد و دیگران نمی توانند او را وادار به انجام کاری بکنند .پس در هنگام بزرگسالی شما فقط مسوول زندگی خودتان هستید .نکته مهم دیگری که خوب است به آن توجه کنید اینست که هیچ انسانی بعد از ازدواج محکوم به زندان ابد نیست که فکر کند در هر شرایطی باید با همسرش زندگی کند .اینکه ما به زندگی با همسرمان ادامه دهیم یا خیر فقط بستگی به برداشت ما از رابطه ای که داریم دارد .اگر در مجموع فکر می کنیم رابطه ای داریم که ارزش این را دارد که برایش تلاش کنیم خب تلاش می کنیم تا رابطه بهتری بسازیم و اگر در مجموع فکر می کنیم رابطه ای که داریم ارزش این را ندارد که حتی یک قدم هم برایش برداریم ،خب پس اینکار را نمی کنیم و از رابطه خارج می شویم .توجه داشته باشید  فقط و فقط  شما صلاحیت این را دارید که در مورد رابطه یتان تصمیم بگیرید و بررسی کنید که آیا ارزش ادامه دادن دارد یا خیر ؟ هیچ کس دیگری از جمله دوستان نزدیک شما یا حتی مادر یا اعضای خانواده شما این صلاحیت را ندارند که بگویند همسر شما در مجموع برای شما مناسب هست یا نه ؟ زیرا هر فردی معیارهای خاص خودش را دارد .ممکن است مادر شما معیارهایی را داشته باشد که براساس آنها برای زندگی مشترک ،همسر شما فردی ایده آل باشد و شما معیارهای دیگری داشته باشید که براساس  آنها همسرتان  فردی نا مناسب باشد .خب مادرتان که قرار نیست با همسر شما زندگی کند .شما قرار است با او زندگی کنید .ضمن اینکه هیچ فرد دیگری لحظه به لحظه در زندگی شما حضور نداشته  به همین دلیل نمی داند دقیقا در زندگی شما چه خبر بوده است. پس پاسخ ما به نگرانی اطرافیانمان یک جمله است :" مادر، دوست عزیز( یا هر کس دیگری که نگران ما هستی ) ،می دانم که شما نگران من هستید و از این بابت از شما ممنونم ولی آدمها با هم فرق دارند و هر کسی روش خاص خودش را در زندگی دارد " . ببینید قرار نیست شما مادرتان یا هر کدام دیگر از اطرافیانتان را قانع کنید که کار شما درست است .چون اصلا به آنها ارتباطی ندارد که شما چکار می کنید .پس در مقابل دخالت های آنها همان جمله قبل را تکرار  کنید و به سوال و جواب های آنها پاسخ ندهید .قرار نیست شما در جایگاه متهم قراربگیرید و آنها سوال کنند و شما از خودتان و تصمیمتان دفاع کنید .این زندگی شماست  وفقط خودتان حق دارید در مورد آن تصمیم بگیرید .در مورد همسرتان هم تجربه شما می تواند بهترین مشاور و راهنما برایتان باشد . یعنی اگر  ارتباط بین شما و همسرتان  در طی چند سال شکل خاصی بوده است پس دلیلی ندارد در شرایطی که هر دو شما همان آدمهای قبلی هستید و هیج تغییری نکرده اید یک دفعه رابطه تان تغییر کند .هیچ معجزه و چوب جادویی وجود ندارد .پس اگر قرار باشد رابطه شما دو نفر بهبود پیدا کند اول باید هر دو این را بخواهید (پس اگر به هر دلیلی احساس می کنید علاقه ای به هم ندارید خب امکان ساختن یک رابطه عاشقانه وجود نخواهد داشت ) و بعد از اینکه هر دو قصد کردید به مشاور و زوج درمانگر مراجعه کنید . با زهم  تاکید می کنم شما یا هیچ کس دیگری مجبور به زندگی با هیچ کسی نیست .

تجربه شما

login captcha

سلام ممنون از پاسخ خوبتون منم دقیقا همین حرفو میزنم ولی کسی بهم توجه نمیکنه نه پدر نه مادر و نه شوهر.. شرایط من از زندان هم بدتر شده . حرف های منو اصلا قبول ندارن کسی به حرفم گوش نمیده. ازدواج ما هم زوری بود با گریه منو بردن آزمایش . وقتی چند ماه گذشت بهش وابسته شدم یعنی مجبور بودم همه چی واسه من اجباریه... گاهی اوقات به خودکشی یا فرار فکر میکنم

@شبانگاه

سلام مجدد .ببینید شما یک بزرگسال هستید .تا زمانی که کودک بودید خودتان نمی توانستید برای خودتان کاری انجام بدهید و برای همین هم باید دیگری (پدر یا مادر ) برایتان کاری که می خواستید را انجام می داد یا به شما اجازه انجام آن کار را می داد ولی الان شما یک بزرگسال هستید و اختیار زندگیتان در دستان خودتان هست .هیچکس نمی تواند به زور شما را به کاری وادار سازد .برای همین قبل از هر چیزی شما باید بتوانید از درون خودتان را قوی کنید و واقعا باور کنید که یک بزرگسال هستید و زندگیتان برای خودتان هست نه هیچ کس دیگری و در قدم بعد شروع به تقویت کردن استعدادها و توانمندیهایتان بکنید تا بتوانید کم کم درآمد کسب کنید و مستقل باشید .وقتی شما درآمد مستقل داشته باشید هیچکس نمی تواند شما را وادار سازد به زور کاری را انجام دهید . به شما یادآوری می کنم منتظر یک ناجی نباشید .فقط خودتان هستید که می توانید به داد خودتان برسید.