با سلام. دختر ٢١ساله ای هستم كه با پسر ٢٩ ساله ای در محيط كار آشنا شدم و از من خواستگاری كردند و من خيلی به ايشون علاقه مند شدم و عاشقش شدم . مشاوره ازدواج رفتيم از دوستان مادرشون بودن و تست هم داديم و گفتند خيلی مناسب هستيد برای هم. خانواده من مخالف شديد بودن اما خيلی رفت و آمد كرد حتی مادرش هم يک بار در يک مراسمی شروع كرد جيغ زدن و خودش رو زدن كه نه ماه طول كشيد اينقدر رفت و آمد كرد و گفت مادرم قرص خورده بوده و خودمم تعجب كردم و در نهايت رضايت دادن تا نامزد كنم خيلی عاشقش بودم خانوادم گفتن باشه فرصتی بهت ميديم كه تصميم بگيری. مادرش اصرار به گرفتن جشن داشت جشن مفصل ما مخالفت كرديم و گفتيم مراسم خلوت بگيريم اما باز حرفش رو زد و گفت رو حرف يک مادر حرف نزنيد شما خانوادگی ميخواهيد پسرم رو حرف من حرف بزنه اين كار رو كرديم  و اعلام كرد صحبت تلفنی هم جايز نيست گناه هست بايد محرم شويد دوره شناخت ما شروع شد شغل او معماری بود و من گرافيک. بهم مرتبط بود و من براشون كار ميكردم اما بدون حقوق و اسمی هم نمياوردن. مغازشون رو تعطيل كردن و همه چيز رو از من مخفی ميكردن. مادرش همش من رو كنترل ميكرد و خيلی مذهبی و خشک بود و كنايه ميزد و حرفهای درشت و شوخی های سنگين هديه هايی تهيه ميكردن كه در شان و شخصيت من نبود هديه ها رو قايم ميكردم از خانوادم خجالت ميكشيدم نشان بدم. به پسرش فشار مياورد كه من رو تغيير بده و هفته دوم نامزدی گير دادن هاش شروع شد به آرايش خيلی كم و حتی يک تار مو ! من به حرفش گوش ميدادم خواهرش عقب مانده ذهنی بود سندروم شكل داشت و از نظر ظاهری هم ترسناک بود من فكر ميكردم دختر مظلومی هست اما حركاتش خيلی بيش فعالانه بود روی مبل ميپريد منو محكم ميگرفت و بوسم ميكرد لپم رو فشار ميداد و ميخنديد و خيلی كارهای ديگه مادرش فرشته الهی صداش ميكرد در طول رفت و آمد همش با من و نامزدم بيرون بود رستوران سينما همه جا و اون نميخواست با من خلوت دونفره داشته باشه و خيلی برای من تحملش سخت بود. مادرش پيشنهاد ميداد كه با ما بياد بيرون و خود پسر هم استقبال ميكرد و از من ميخواست توی جمع های خانوادگيشون باشم اونها خيلی خشک بودن و روضه ميگرفتن. عروس خانوادشون كه شوهرش با نامزد منم شريک بودن. در كار ، دختری بود كه اهل مهمانی و پارتی بود اما جلو اون خانواده حجاب ميگرفت و مدام ما با هم مقايسه ميشديم مقدار مهريه با من قهر ميكرد و كنايه ميزد كه مقدار كمی از اون بيشتر بودم و چيزهای پوچ بی معنی باعث آزار من ميشد. تضاد برام زياد شده بود و من روحيم رو از دست دادم و پنج كيلو كم كردم اختلاف سطح مالی داشتيم خانواده من رو زير سوال ميبردن و ميگفتن همه چيز پول نيست و من خيلی مظلوم بودم اشک تو چشمام ميرفت تا روزی طلبكارهاش اومدن خونه ما و گفتن دو برادر كلاش هستن . من باورم نميشد اون خيلی ظاهرش پاک و معصوم بود. ميگفت نماز ميخونه ميگفت روزه ميگيره اما من نميديدم نماز بخونه ميگفت توی جاهايی كه زن بی حجاب هست نميام در صورتی  كه موبايلش پر از زنهای بي حجاب بود و من رو دعوا كرد كه سراغ موبايلش نرم و بار آخرم باشه. تا اينكه باهاش صحبت كردم و گفتم مشكلاتم رو. اونم داد زد من تعجب كردم آخه اون خيلی عاشق من بود فقط يک ماه از نامزدی ما ميگذشت . من گفتم باشه برای شناخت همين مدت كافی بود. بعد از اعلام انصراف من مادرش تماس گرفت كه كلی از خودش تعريف كرد و گفت ما از بزرگترين عيب دخترتون كه فرزند طلاق هست گذشت كرديم اما ايشون قدر ندونست دختری كه پدر بالای سرش نباشه همينه. بعد گفتن دلم رو شكسته دل دخترم كه فرشته الهی ما هست شكسته و فكر نميكنم خوشبخت بشه درصورتی كه من هيچ بی احترامی نكردم حالم خيلی بده خيلی من واقعا نه از نظر زيبايی كم دارم نه تحصيلات نه موقعيت خانوادگی. خيلی غمگين شدم و اون هيچ حركتی نكرد تا دل من رو به دست بياره مدتی بعد دختری با من تماس گرفت كه من دوست دختر سابقش هستم تو خيلی زيبایی قرار بوده كه ازدواج كنيم باهم اما نشد ولی تو زود قضاوت نكن و بهش فرصت بده دوباره باهاش حرف بزن اون مثل تو رو پيدا نميكنه و من جوابی ندادم و تلفن رو قطع كردم حس كردم فريبم داده كه قول ازدواج هم به اين دختره داده چه دليلی داشت به من تماس بگيره الان كه دوماه ميگذره هر شب خوابش رو ميبينم و گريه ميكنم همه شبيه اون هستن. صورتش و اون چهره ش كه من ميمردم براش رو يادم نميره گاهی هم به شک ميفتم از تصميمم. خانوادم خيلی خوشحالن و ميگن خداروشكر كن كه فهميدی. نكنه ديگه عاشق نشم! الان دوماه داره ميگذره و من همه تلاشم رو كردم كه خودم رو بازسازی كنم همش ميگم خدايا مردم چی ميگن درباره من ميگن بهم خورد نامزديش چطوری براشون بگم و اينكه چطوری صورتش رو فراموش كنم! من عاشقش بودم اما اون روی پروفايلش نوشته دل به هر بی سر و پايی ندهيم تورو خدا بهم بگيد اين شخص با اين همه توضيحات آدم مناسبی بوده اصلا عاشق بوده خانوادش آدمهايی مناسب زندگی بودن

اطلاعات تکمیلی

سن٢١جنسیتزنشغلطراحوضعیت تاهل درحال جدایی
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام دوست خوبم

امیدوارم حالتون خوب باشه 

خدارو شاکرم که متوجه شدید ایشون فرد مناسبی برای شما نیستند

برای اینکه بفهمید تصمیم درستی گرفتین کافی یکبار به طور جدی و به دور از احساسات راجب به ایشون و خانوادش فکر کنین 

به این مساله فکر کنید که بیماری ها ارثی هستند و احتمال اینکه فرزند شما هم با مشکل متولد شود وجود دارد

در درجه دوم پنهان کاری ها و رفتار مادر ایشون رو در نظر بگیرین

با یک فرد مناسب که صلاح شما رو میخواد مشورت کنین تا بتونین به درستی تصمیم بگیرید و بر سر تصمیم خودتون بمونین

اما در مورد اینکه چطور این مساله رو فراموش کنید باید عرض کنم در درجه اول شما باید تمام نشونه هایی که از ایشون دارید رو از اطرف خودتون حذف کنید 

شماره ایشون رو پاک کنین و سعی کنین پروفایل و اینجور چیزها رو چک نکنید

اگر کادو یا وسیله ای از ایشون دارید که یادآور خاطره ای هست رو دور بندازین 

جاهایی که ایشون رو به خاطر شما میاره رو از مسیر رفت و آمد خودتون حذف کنید

یک مقداری زمان لازم هست تا حال و هوای شما عوض بشه درست مثل موقعی که دست شما میسوزه و تا خوب شه و جای سوختگی رفع بشه 

پس به خودتون زمان بدین و در خودتون این باور رو ایجاد کنید که ممکن بود ضربه بزرگتری بخورید پس خدا رو شکر کنید که شرایط رو طوری برای شما فراهم کرده که زود متوجه اشتباه بشین

تو این جور مواقع معنویات خیلی به آدم کمک میکنه حتی اگر آدم مذهبی نیستی یه تایمی در روز رو اختصاص بده و با خدا راز و نیاز کن چون به سبک شدنت خیلی کمک میکنه

سعی کن فکر خودت رو مشغول کارای کنی که دوست داری 

موزیک ،پیاده روی و چیزایی که دست داری و ازشون لذت میبری

همیشه با خودت این رو تکرار کن که آدم هایی که سعی در تخریبت دارن به واسطه مسایلی که تحت اختیار تو نبودن مثل طلاق والدین یا هر چیز دیگه ای ارزش و لیاقت دوست داشته شدن رو ندارن

نوشته پروفیل ایشون دقیقا مصداق حال شماست نه ایشون

و این رو بدون که شما  وقت های زیادی برای عاشقی دارین 

از خدا بخواه که آدم مناسبی رو برات در نظر بگیره

امیدوارم با من در تماس باشی 

حال خوب برات آرزو میکنم


 

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha