سلام مجدد خانم مجلسی عزیز.خیلی خیلی متشکرم از وقتی که برای جواب سوالم دادین.ومعذرت میخوام که دیر جواب میدم.جواب سوالایی که پرسیده بودین رو میفرستم.
سن من24 و همسرم 32 وجاریم 36.
جاریم عروس اول خانوادس و12ساله که ازدواج کرده .6تابرادرشوهر دارم که همسر این خانوم پسر اول وفرزند دوم خانواده ست و نقش بزرگتر خانواده رو دارن.
من عروس چهارم و فعلا عروس آخرم.درضمن قبل از من عروسای قبلی هم نسبت به رفتارای جاری بزرگم واکنش نشان دادن وهنوزم همینطوره.
رابطه من با خانواده همسرم معمولیه نه زیاد صمیمی نه زیاد سرد.
من سه ساله ازدواج کردم و یه دختر 1ساله دارم.
تحصیلات من و شوهرم و برادرشوهرم دیپلم و جاریم سوم راهنماییه.همسرامون بازاری هستن و ما خانه دار.
خودم فرزند اول خانوادم .یک خواهر و یه برادرکوچکتر دارم .رابطم باهاشون خوبه.
احساس خوبی نسبت به خودم ندارم. البته حس بد من نسبت به جاریم بخاطر ظاهرش نیست. ناراحتی من از اینه که .همسرم همه ی مشکلاتشو با اونا درمیون میذاره و من همیشه مشکلات همسرم چه کاری چه غیر کاری از زبون جاریم میشنوم و عذابم میده که همسرم اونو نزدیکتر از من به خودش میدونه.
من قبلا بارها با ملایمت هم به همسرم گفتم که میخوام تو زندگیت منو محرم تر از همه بدونی و ناراحت میشم مشکلات همسرمو از زبون بقیه بشنوم.
ولی همسرم اصلا قبول نمیکنه که منو غریبه میدونه.
در اخر واقعا واقعا ممنونم که وقت میذارین.
خسته نباشین
خیلی سخته به شوهرت محبت کن حتی شده الکی ،سعی کن هميشه با اون باشی، سوال ازش کن امروز چکار کردی چی شد، بذار ياد بگيره برات تعريف کنه ، وقتی برات موضوعی رو تعريف ميکنه ،حتی پيش پا افتاده ،بهش بگو حق با تو هست ،سر تا پا گوش شو نگاش کن ،بهش بگو چه خوشگل شدی ،شايد آدم شد
بله