با سلام و خسته نباشی خدمت شما من ۲۴سال دارم و همسرم ۳۰ساله هستن.تقریبا دو ساله ازدواج کردیم.تو یه خو

با سلام و خسته نباشی خدمت شما من ۲۴سال دارم و همسرم ۳۰ساله هستن.تقریبا دو ساله ازدواج کردیم.تو یه خونواده شلوغ که چهار تا بچه ایم بزرگ شدم.اما همسرم تک فرزنده.تقریبا با فامیل راحت بودیم.بدون روسری میگشتیم و با همه دست میدادیم اما بعد از ازدواج با هر سختی که بود بخاطر خواسته همسرم همه اینا رو کنار گذاشتم.من تو فامیل یکی از دخترای شیطونو بگو بخند فامیل بودم که همه بعد از ازدواجم میگفتن دیگه خونه بابام اون حال و هوای سابقو بدون من نداره.تقریبا هرچی گفت قبول کردم. اما همسرم خیییلییی مامانشو دوست داره و این منو اذیت میکنه.ما با هم زندگی میکنیم تو یه ساختمون اونا پایین ما بالا.مامانش مریضه و هرشب شوهرم میره نزدیک یه ساعت دستشو ماساژ میده. ما تازه بچه دار شدیم یه پسره ۴ ماهه.دوره بارداریم پشتم که درد میکرد باید کلی خواهش میکردم ازش که ماساژم بده بلکه یه کم آروم شم.حتی به همسرم مستقیم گفتم که از این همه دوست داشتن مامانت خسته شدم ولی هیچ تأثیری نداشته و گاهی بحثمون به دعوا کشیده. اوایل نامزدیمون مادرش عمل داشت بعدش که مرخص شد اومد خونه شب یه ساعت پیش من میخوابید بعدش میرفت پیش مامانش.و خیییلییی موضوعات این چنینی.... ما اکثر وقتا که بیرون یا مسافرت میریم باید با هم بریم.به غیر از یه دونه ماه عسل و یه بار خونه مامانم و گردش داخل شهر(اونم گاهی) همش با همیم.خونه مامانم تو این شهر نیست.مادرشوهرم اینا یه طبقه از خونه بابامو اجاره کردن و اونجا هم مامانم اینا بالان اینا پایین و هروقتم خونه مادرم میرم بازم با همیم. هر چی میخریم و میخوریم تقریبا با قیافه گرفتن مواجه میشیم.اصلا راحت نیستم یعنی اوایل بودم اما دیگه طاقتم تاب شده.متأسفانه همسرم هم پس اندازی نداره که جای دیگه خونه بخره. حالا من باید چیکار کنم؟همه حتی مادرشوهرم بهم میگن چقدر لاغر شدی یا دیگه مثل سابق شاد نیستی؟!و من میخوام مثل قبل باشم بگم بخندم شاد باشم اما نمیشه یعنی نمیذارن. لطفا کمکم کنید ممنون از لطفتون