2723
اگه یادتان باشد در سطدهای قبل گفتم که ردسالهای سوم دبستان انتقال منزل دادیم و آمدیم به خیابان شمس که در همسایگی مسجد ابوالفضل یک خیابان آنطرفغ که درست 100 متر پائدین تر منزل آیت ا... عباس طوبائی شیخ شهرمان شیراز بود از سوم دبستان که منزلمان آ مد اینجا و همسایه آ یت ا... عباس طوبائی شدیم البته اون زمان بچه بودم و عقلم به شیخ و مسجد و نماز نمی رسید یواش یواش که بزدگتر شدم و به مسجد آشنا شدم با شیخ مسجد هم دفت و آمد دور را دور و جماعتی شروع شد و به اقامه گفتن روی پله اول منبر مسجد برای نماز جماعت آشنا شدم . در دوره دبستان و راهنمائی در کنار مسجد و جماعت به پایان بردم و در دبیرستان رفتم ِ در سال اول دبیرستان در یکی از سفرهای تهران با برادرم ِ با اتوبوس ِ با شیخی از مدرسه شهید دستغیب بنام آشیره آشنا شدم و قرار شد این دوستی بر قرار بماند و من بعد از بازگشت به شیراز به مدرسه آنها رفته و با او دوستی مان برقرار باشد ِ او که من رو پسر ساده و مظلومی دیده بود تشویق کرد که به مدرسه رفت و آمدداشته باشم و اگر بتونم در مدرسه شاگرد بشم ِ البته من این کار رو کردم و چند ماهی شاگرد آن مدرسه شدم ِ که بعد پشیمان شدم به بهانه هائی آمدم بیرون و دوباره شروع به درس خواندن مدرسه خودم شدم. تو این سالها تبلیغات ماهی یکبار در سالِ شیخ حسین انصاریان در ماه صفر سرو صدائی داشت و خیلی ها به پای منبر او می رفتند که یکی از آنها من بودم ِ البته ایت ا... مظاهری هم در ماههای دیگر می آمد ِ چند سالی بود که این رفت و آمدها پای منبر حسین انصاریان ادامه داشت تا اینکه یکی از روزها در مسجد خودمان بودم که احساس کردم شخصی از درون به من صحبت می کنند. ( و این جریان مربوط به جریان شیخ حسین انصاریان است که از این قرار است ) در مسجد بودم احساس کردم کسی با من از درون گفتگو میکند ِ متوجه شدم که حسین انصاریان است ِ بله صدا درست بود ِ خودش بود ِ داشته یا نداشته ِ خواسته یا ناخواسته با او در ارتباط بودم و این ارتباط هر از گاهی انجام می شد وت من که طریقه این نوع ارتباط را بلد نبودم فقط مستمع بودم و در درون من زمزمه هائی می شد. در جریان این الغائات این طور که از جاتب حسین انصاریان و در مقابل از جانب عباس طوبائی شیخ مسجد ابوالفضل به من الغاء می شد ِ از جانب حسین انصاریان گفته می شد که چرا این شیخ به کناری نشسته و در جامعه حضور به هم نمی رساند و چرا بر خوردهای اجتمائی و روحی او به جامعه سالم نیست در طدفی هم ِ از جانب عباس طوبائی شیخب مسجد گفته می شود که به شما مربوط نیست و شدیدمخالف دخالت روحی و روانی از جانب حسین انصاریان می شد در این میان که من همسایه مسجد بودم و دائم به مسجد رفت و آمد می کردم و ماههائی که حسین انصاریان به شیراز می آمد به پای منبر او می رفتم ِ آشنائیهائی با این دو روحانی داشتم ِ که در منزل بعلت تقابل بین این دو روحانی و من مسائل روانی برای من بوجود آمد که منجر به شناخت جن آشنائی با روحیه و ضمیر درونی آیت ا... عباس طوبائی و همینطور با حسین انصاریان ِ درگیریهای روحی و روانی من با هر دو روز به روز شدت پیدا کرد ِ که منجر به درگیری به آیت ا... طوبائی شد بعلت ارتباط روحی و روانی بدی که با او پیدا کردم ِ که به شکایت و دادگاه هم کشیده شد ِ در ارتباط با حسین انصاریان چنین شد که در مسجد بودم احساس کردم از درون کسی با من صحبت می کند ِ صدا که واضع شد ِ شناختم حسین انصاریان است که با من و دردرون من زمز مه هائی می کند در این میان آیت ا... طوبائی که در این زمینه آشنائی داشت از نوع ارتباتط من با حسین انصاریان کم وبیش اطلاع پیداکرده بود و مخالفت می کرد ِمخالفت روحی وروانی ِ ومن هم که ازاین ارتباط چیزی نمی دانستم فقط مستمع بودم ِ اما این ارتباط باعث حواس پرتی و فراموش کاری من شد و من از محیط و اطراف جدا و منزوی کرد ِ در چند مورد هم مرا به اجنه آشنا کردنند که یکی بنام اسقف بشکل انسان با ریش بلند و لباس بلند قرمز رنگ و کلاه بلند بوقی شکل قرمز رنگ در خواب بیدار شدم دیدم دارم سوره ناس می خوانم و او مشاهده می کرد ِ می شنید ِ اما جن دییییگری به من بر خوخرد کرد در خیابان به شکل عنکوبت با دستهای اره مانند و سیاه که با قدرت و نیروی زیادی وارد بدن من شد و از زیر جلد من بیرون آمد به طوری که دستها رو به بدن گرفته بودم و میفشردم و ترس مرا گرفته بود ِ اما من که ناآشنا به اینجور مسائل ِ مانده بودم چه بکنم و به که بگویم ِ تازه هم اگر بگویم که حرف من رو باور می کند ِ این جن عنکوبتی شکل نقتیس نام داشت و در مقابل اسقف برابری می کرد ِ در جائی دیگر در منزل در طبقه دوم منزل بودم که سر تا پای خود را به شکل مگس دیدم و همیشه با این مگس و عنکبوت احساس می کنم که دارم زندگی می کنم ِ گر چه هراز مدتی آنها رو نمی بینم و شاید هم فرامومش نم کنم ِ درهمین طبقه منزلمان شب مسائله ای پیش آمد وان این بود که وقتی خواب بودم ِ در خواب کسی مرا از سینه فشار می داد این فشار بجائی رسید که من قالب درون خودرا مشاهده کردم دراین حین شخصی را دیدم ملبس به لباس روحانی به شکل آیت ا.. مظاهری فکر کنم خود او بود اما بعد شک کردم شاید حسین انصاریان باشد اما نه آیت مظاهری بود ِ او درهمان حال به من دست دراز کرد و تقاضای دست دادن داد من بی اختیار به او دست دادم .و( از دور کسی زینب وار بر ما دعوی سر می داد که این چکاراست ] . که بعد از این جریان در روزهای بعد به من تلقین می شد که تو قول دادی ِ دست دادی ِ تعهد کردی ِ خلاصه مظورش این بود که باید پا یش بایستی .اما بعد از اون دورانها ِ هوش و حواسی برای من نمانده به فراموشی شدید گرفتار شده ام و عاجزم و دائم با حسین انصاریان درگیری دارم و حتی با خودم به او بدو بیراه و ناسزا می گویم ِ قبلا" هم که آیت ا... عباس طوبائی بود که با او هم همینطوزر درگیری داشتم ِکه بر اثرذ این درگیریها ِ حالا پسر او علی طوبائی قد علم کرده و می خواهد انتقام درگیریهای پدرش رو از ما بگیره و روحا" و ذهنا"یه کارهایی می خواهد بکند که خیلی هم موفق نیست . و بعضی ها ظاهرا" مانع می شوند. گرچه من به مسجد می رفتم اما هیچ وقت همصحبتی خاصی با آیت ا.. عباس طوبائی نداشتم و هیچ وقت هم احساس صمیمیت و دوستی نزدیک به او به من دست نداد ِ اما در جریانات آ شنائی درونی با شیخ حسین انصاریان ارتباطات روحی هم با آیت ا... طوبائی برای بوجود آمد و چون منزل ما در همسایگی آنها بوداین ارتباط روحی در خانه و توی اتاق اتفاق می افتاد ِ که بعدها منجر به درگیری من به آیت ا... طوبائی منجر شد ِ و چند با در دفتر شان به او هوشدار دادم ِ ویک بار و یک میله به دفترشان رفتم و او رو تهدید کردم واین جریانات ادامه داشت و یک شکایت نامه هم نوشتم به دادگاه و انتظامات محل دسیدگی کرد و از طرف انتظامات آیت ا... طوبائی احضار شد و جوابگوی شکایت من گجردید اما خود را به نمی دونم کاری زد و طبرهه شد و گفت نمی دونه من درباره چی حرف می زنم ِ ودر واقع همه چیز رو می دانست و او یک دروغگواست ِ انتظامات هم که شناختی به عالم روح و ذهن و تسخیر جن نداشت و شناخت او به اسلحه و قانون ظاهر است ِ او رو بی گناه دید و ما هیچ نتیجه ائی نگرفتیم و ماندیم به هزار مشکل روحی و روانی و جنهائی که در بدن من است و دائما"حواس و ذهن من رو پریشان می کنند و گرفتار فراموشی شدید شدهام . مدتی از این قضیه گذشت و فشار روحی و روانی من بیشتر شد ِ تا جائی که به سرم زد از طوبائی خودم شخصا" انتقام بگیرم ِ اول بدنبال اسلحه کمری و کلت گشتم تا از او انتقام بگیرم ِ شخصی رو پیدا کردم قرار شد برای من یه ( کلت) اسلحه کمری جور کند اما بعلت مبلغ بالا و نبود پول من به سلاح سرد رو آوردم و با پوشش صورت مانند دزدان یاغی در یکی از صبحها که از مسجد به خانه باز می گشت او را با جاقو که برای اینکار از خیابان زند خریده بودم و ضامن دار تود (در قسمت سینه ) زدم و مجروح کردم اما متاءسفانه موفق به ضربه کاری نشدم و جراحت خیلی جزئی بود ِ با پیدا شدن شخصی در اون محل کار من داشت لو می رفت و چون آیت ا... طوبائی روحتا" من رو می شناحت به او نهیب داد و اجازه ندادذ که من رو تعقیب کند و اینطور شد که من از مهلکه جان سالم بدر بردم و فرار کردم . اما همان روز طوبائی مسجد رو تعطیل کرده بود و حتی تا یک هفته به مسجدذ نمی رفت و جریان رو به نفع خود تمام کرده بود و سرو صدای اون در شهر پیجید که می خواستند آیت ا... طوبائی رو ترور کنند ِ و عمل من باعث عزت و افتخار آیت ا... طوبائی شد و دشمنی و فحش و بدو بی راه به من ِ بعدها فهمیدم بعلت برخوردهای اجتماعی از قبل و شناخت قبلی از من ِ مردم نام من رو سر زبانها دارند و علت حمله به طوبائی و مجروح شدن او رو از من می بینند . اما از این جریان مدتی گذشت و من ناراحت و غمگین و چند باری هم دوباره بی سرو صدا به مسجد رفت و آمدم کردم . و فهمیدم که آیت ا... طوبائی کسی برای نماز جماعت می گذارد و خود روی صندلی در کناری نماز رو با جماعت می خواند ِ چند سالی که از این قضیه گذشت که یک شب خبر دادند که آیت ا... طوبائی فوت کرده و فردا تشییع جنازه اوست ظاهرا" یه یک هفته ای بر اثر ایست مغزی در یکی از سحرها به بیمارستان منتقل شده و پس از یک هفته در بیمارستان فوت کرده ِ و من همان شب با وجود این همه ناراحتی و نگرانی که او برای من بوجود آورده بود ِ از روی سادگی بازبرای او ناراحت و مدتی گریه سر دادم ِ و فردای آن روز به تشییع جنازه او رفتم و بر سر قبر او چناز ه او رودر قبر دیدم و به او تلقین دادن ِ که آیت ا... حائری و چند تا از روحانی دیگر هم و حدائق حضور داشتند و آیت ا... حدائق بر او نماز گذاشت ِ بعد هم زنها آمدنند و بر گور او چیغ و ناله زدنند . ومن با دنیائی از سوءال و سردرگمی به خانه بازگشتم ِ اما موضوع ما تمام نشد که نشد چون که جریان ما بوسیله پسر آیت ا... طوبائی ادامه پیدا کرد و در حال پیدا کردن است و ظاهرا" او هم می خواهد انتقام پدر رو بگیرد و داره همان جریان آیت ا... طوبائی تکرار می شه و برای من مشکل ساز شده و قصدارم از او هم انتقام بگیرم . اگر فرصت کنم ِ اینبار نباید لو برم . ( در جریان شیخ حسین انصاریان ) از تاریخ 1370 تا الان که 1389/6/8 است از آن ارتباطی که حسین انصاریان در مسجد ابوالفضل در خبابان شمس واقع است می گذرد ِ اما هنوز که هنوز با او از نظر فکر وحواس در جنگ و جدال هستم و دائم در جلو ذهنم مجسم است . نمی رانم به که شکایت کنم و مشکلم را با چه کسی درمیان بگذارم ِ آیا واقعا" کسی هست که این مسائل را حل کند ِ در ضمن اینکه من هم مشکلم را با حسین انصاریان ِ با دیگران در میان بگذارم چه کسی باور می کند ِ اگر هم باور کنند چه می توانند بکنند ِ یه شخصی معروف و شناخته شده در جامعه مانند حسین انصاریان چه کسیی حاضر می شود بخاطر من برود بقعه اورا بگیرد ِ واینجاست که می گویند آنچه به چائی نرسد فریاد است . مردک فکر می کند با دور روز ریاضت و عرفان ما را صاحب شده و هر ارتباط و رفتاری را که دلش بخواهد با جامعه و مردم می توانند داشته باشند ِ البته همینطور هم است ِ با این مردم ساده و بی توجه و غافل می توان هر کاری را کرد. والسلام. در خاطرات من چه گذشت... ؟ در عالم روءیا (عالم روءیا عالم زنده و واقعی است ) مثل اینکه بر دل من دارند کلنگ و بیل می زنند و خاک برداری می کنند . مثل اینکه از تن من خاک می برند ِ بعدها دیدم که نیم دایره ائی بر مغز من برهنه است ِ گوئیا کرهءمغز من در چنگ دیگری و برآن جنی با قدرت و شعور بالا بشکل مگسی چنان نیش خود را در مخچه من فرو برده گوئیا تمام اختیار و ارادهء من رو در اختیار گرفته و به افکار و رفتار من فرمان می دهد این حال همیشه با من است و درد نیش این مگس را همیشه حس می کنم و به همراه دارم ِ چنان بر کرهء مغز من فشار است گوئیا می خواهد منفجر شود ِ و کرهء مغز خود را به سهولت می توان دید ِ هر از گاهی هم اسکلت تن خورا البته به صورت نه کامل تمام ِ از قفسه سینه بر من آشکارمی شودِدر روزهای پس از مرگ مادذرم ِ سر او را بر سر خود می دیدم و وزن سر او را بر سر خود مثل اینکه در گور او حضور دارم اما این حالت چند لحظه ای بیش نبود و دیگر بار سراغم نیامد و تکرار نشد ِ شاید استعداد آن را نداشتم . جنگ و جدال از اعماق وجودم و مغزم با شیخ حسین انصاریانادامه دارد و گاهی قصد ضربه زدن به او را دارم اما وقتی میبینم دستم به او نمی رسد ِ ناامیدانه در انتظا فرصت می گردم . آنچه را به ذهن می سپارم قایقی بعد به فراموشی میرود ِ و تک و توکی از آن با اختیار این جن یا شیخ حسین انصاریان نمی دونم ِ به ذهن بر می گردد و باز فراموش می شودِ ظاهرا" بحساب آنها نیاز و ضروری نیست تا من بیاد داشته باشم .دنیای ذهن و روح و روان دنیای پیجیده ای است و گاهی باور نکردنی ِ به نوشته های من بیشتر دقت کنید ِ شاید .......... . در دنیای تنگ و بی حسی زندگی می کنم و فهم و شعور زندگی ِ زندگی با مردم ِ با خور و خواب و پوشاک در من بسیار ضعیف است و گوئیا ملکه زندگی در من مرده است ِ خوراک ها بی حس و بی مزه فرو می روند و فقط شکم پر کن هستند و اون هم گاهی وقتی احساس می کنم که این جن های عتکبوتی شکل و مگسها در آن شریکند . چشم من بر چشم خر مگس تتابق می کند و گوئیا می خواهد با چشم خرمگس یکی شود و چشم خرمگس جای گزین چشم من شود و چنان بر چشم من فشار وارد می شود ِ گوئیا می خواهد تخمهای چشم من بترکد ِ اما این حالت دائم نیست ِ و چون در من این استعداد دیده نمی شود ِ به حالت عادی برمی گردد و هر از گاهی بسراغم می آید . خود را بشکل مگس دیدن ِ دستها را بشکل دستهای مگس دیدن ِ و سینهء شما را سینهء مگس احاطه کرده باشد به شما چه حس وحال می دهد . من الن دیوانه ای هستم و فکرو مغزم کار نمی کند ِ و در اراهء دیگری در حال تغییر و تحول است وبا این تغییروتحول احساس زندگی و زنده بودن دارم ِ البته این اسیری و دشمنی را هزگز فراموش نخواهم کرد و روزی اگر دستم برسد انتقام خواهم گرفت . البته بر این حالات آیت ا... عباس طوبائی ِ که چند سال پیش از دنیا رفت ِ حضور داشت و نقش داشت از دور با چشم دل ونفس نطاره گر بود . والسلام از پاراگراف های آخری که در بالا نوشتم 6 سال می گذرد. امروز شنبه 13/9/1359 حضور آیت الله مظاهری پررنگتر شده و بیشتر و بیشتر فکر و ذهن منو مشغولتر می کند،البته پنهان کاریهای او بیشتر و زیرکانه تر از آ شیخ حسین انصاریان می باشد . اما دائم با آنها در جنگ و ستیز هستم ، پسر آقای آیت الله طوبائی (که علی نام می باشد) هنوز نقش خود در دفاع از مسائل گذشته من با پدر را ایفا میکند ، تلقینات خرابکارانهء اجتماعی و ارتباطی من در جامعه و بین مردم را دارد و آن را بیشتر تقویت کرده است . نگرانم که مسائلی را که با پدر او داشتم دوباره تکرار شود.
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام برادر گرامی از نوشته طولانی شما مشخصه که بسیار از مسائل پیرامون محیطتتون ازرده خاطر هستید و عدم اعتماد به افراد و عدم امنیت شما رو میرنجونه به شما توصیه میکنم حتما این مسائل رو حضوری واز نزدیک با یک متخصص مطرح کنید شما نیاز به ارامش دارید که حتما باید با صحبت در مورد مسائل مطرح شده بهش برسید امیدوارم هرچه زودتر مشکلتون حل بشه

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha
پرسش ها و پاسخ های مشابه

ترس شدید از خیابان

پاسخ سلام عزیزم ترس شما ریشه در دوران کودکی شما دارد سعی کنید اعتماد بنفس و عزت نفس خود را بالا ببرید نگاه کنید ببینید دیگران چطور در این موقعیت ها قرار می گیرند و دچار ترس نمی شوند عکسها و فیلمهایی که دیگ...

کمتر شدن رابطه جنسی در طول سالهای زندگی

پاسخ با سلام ؛ کم شدن میزان فرکانس رابطه زناشویی بعد از ۱۲ سال و رسیدن اون به هفته ای یک نوبت چندان غیر طبیعی محسوب نمی شود . خانم مورد نظرتان می بایست گاهی که تحت فشار جنسی هستند خودشان پیشنهاد دهنده و شر...

مشکل دوران خردسالی

پاسخ با سلام واحترام. دوست عزیزم با توجه به مسائلی که فرمودید و سابقه این آزار و اذیت ها در گذشته و اثرات آن در حال فعلی شما واقعا بهبود این شرایط بدون کمک از مشاور بسیار سخت است اما تا جایی که امکان پذیر ...

درود فراوان.همیشه از وابستگی و فضولی بیش از حد خانواده شوهرم به شوهرم اذیت میشدم..امدیم از ایران بیر

پاسخ سلام و ممنون که سوال تون رو با من مطرح کردید. شاید لازم باشه که با کسی از خانواده همسرتون که صمیم تر هستید صحبت کنید که این همه ارتباط ، شرایط زندگی را برای همسرتون سخت کرده .