من تو اردیبهشت سال 92 زایمان کردم و مادرشوهرم نیومد دیدنم! با وجودی که اصلا مشکل خاصی هم نبود یه ماه قبل زایمانمم اومد خونمون از صبح تا شب موند و ازشون پذیرایی کردم ولی کلا مدلش یه طوریه هیچ کاری برات نمیکنه و همیشه یه بهونه جور میکنه که که بگه من برای این این کارو نکردم تقصیر خودته! مثلا برای زایمانم عوض اینکه بگه دست مادرت درد نکنه که ازت نگهداری کرده سه هفته ! برگشت به شوهرم گفت مادر زنت باید منو دعوت میکرد بیام بچه ات رو ببینم !! خب چون پسراشم از این رسما سر در نمیارن میگن خب حق با مادرمونه دیگه شما کم گذاشتین البته شوهرم این بار رو فهمید مادرش داره چرت میگه خلاصه زیاد سرتونو درد نیارم از اول روز خواستگاریم همین بود هیچ کاری برام نکرد ولی همیشه یه حرفی برای گفتن داشت ! و البته از زبونم کم نمیاره و پسر بزرگشم بد جور حامیشه و من واقعا هیچ وقت روم نشده جوابشونو بدم ! ولی از بعد زایمانم باهاش حسابی سر سنگین شدم حالا قراره پنجشنبه بریم مکه رفتم پدر شوهرمو دیدم ولی مادر شوهرم طبق معمول بیمارستانه! ( یه سرما هم بخوره انقدر سر صداشو زیاد میکنه که بره بیمارستان بخوابه چون خرجشو پسراش میدن!) برادرشوهرم فوری گفت برو بیمارستان دیدن مادر شوهر! خیلی بهم بر خورد ولی چیزی نگفتم شوهرمم رفته بوددیدنش معلوم بود خیلی برخوردش خوب نبوده با وجودی که بهش گفته بودیم ثبت نام کردیم بازم گفته بوده واااااااااااا چرا نگفتین؟!!!!!!! کل خانواده شوهرم پنج سال پیش رفتن من هر بار برای راه انداختنشون رفتم فرودگاه پیشوازم رفتم ولی عمرا اینا از این کارا بکنن و الان دقیقا دنبال بهونه است ! و برای خودشم جور کرده ولی میخوام بهش زنگ بزنم فقط خداحافظی کنم بگین چی بگم اگر گفت چرا نیومدی ( خدایی خیلی پر رو هیچ کاری برام نکرده حتی عمل کردم بعدش زایمان کردم نیومده ولی توقع داره ) اینا یه چیزی بگین هم محترمانه باشه هم دهنشو ببندم ممنون
دخترم نهال 30 اردیبهشت 92 قدم در این دنیا گذاشت و زندگیمونو روشن کرد