حدود ۳ سال پیش تو یه جمعی مهمونی بودیم
یه خانوم از دوستان و آشنایان ما بودن
اسمشونو میذارم ژاله
یکم عصبانی بودن و اگه کسی بر خلاف میل ایشون کاری میکرد سرزنش میکردن یا حتی سرش داد میکشیدن
اما بعضی اوقات هم خیلی مهربون میشدن
ولی هیچ وقت تا زمانی که اون اتفاق برامون پیش نیومده بود با من مهربون نبود
کلا وجود منو نادیده میگرفت
و اگه موقعیتش پیش میومد ضایعم میکرد
یه روز کذایی از جمع منو کشید کنار طوری که همه فهمیدن یه چیزی شده
بهم گفت تو چرا اینهمه آرایش میکنی به فلانی مجبورم بگم (همسرم)
حالا بخدا من خیلی آرایش نکرده بودم قسم میخورم نمیدونم چرا این حرفو زد
منم گفتم من ترسی ندارم اما آرایش زیادی هم ندارم
ایشون هم اصرار کرد که نه تو داری و...
من به گریه افتادم طوری که همههه فهمیدن چی شده
اما من منظورشو اینطوری گرفتم که میگفت من برای جلب توجه بقیه آرایش کردم
این استنباط غلط من اون لحظه بود و خدا میدونه چقدر پشیمونم
خلاصه همه اومدن دلداری دادن ژاله هم یه لحظه از بین جمع رفت
من به بقیه اون استنباط خودم از حرفشو گفتم
گفتم ژاله بهم گفت تو بخاطر جلب توجه آرایش میکنی
دیگه ژاله اومد دید گریه کردم هی میگفت بابا من که چیزی نگفتم تو جنبه نداری و اینا
پشیمون شده بود اما به زبون نیورد
من رفتم خونه خودمون باز هم تا رسیدم گریه کردم و جیغ کشیدم
من خلاصه وار گفتم ولی خیلی خیلی ناراحت شدم ، توی اون جمع آشنا های خود ژاله حتی دخترش آرایشش از من بیشتر بود
خانواده منم وقتی فهمیدن همسرم رفت دنبال ژاله که هنوز تو مهمونی بود
همسرم انقدر از دیدن گریه من عصبانی شده بود رفته بود مهمونی رو بهم زده بود و آبروی ژاله رو برده بود
ژاله هم گریه کرده بود و میگفت من چیز خاصی نگفتم چرا الکی بزرگش کردین
این گذشت تا چند روز بعد ژاله خانوادهمو واسطه گذاشت که باهام حرف بزنه
خیلی مهربون حرف زد و گفت بازم بیا پیشمون و ببخش و این حرفا
منم یه محبتی ازش به دلم افتاد و بازم باهم صمیمی شدیم
انقدر بعد اون دوستش داشتم خدا میدونه نمیدونم چه حکمتی بود
حدود یک سال بعدش دختر جوونش پر پر شد و آسمانی شد
دلم میخواست از سینه ام بزنه بیرون و بترکه انقدر که ناراحت بودم براش
همسرمم خیلی خیلی براش ناراحت بود
من از طرف همسرم به یکی از دوستای ژاله پیام تسلیت فرستادم
ولی دیگه هیچ وقت باهاش رو به رو نشدم
ژاله بعد دخترش از سرکارش استعفا داد و خونه نشین شد
چند وقت پیش یه عکسی ازش دیدم که توی جمع ازش گرفته بودن
خیلی غمگین و مغموم شده بود
همش فکر میکنم تقصیر منه که اینطوری شده
همش بخدا میگم اون دنیا تقاصشو از من بگیر از همسرم نگیر اون بخاطر من رفت پیش ژاله
خواهش میکنم چیزی بگید که دل طوفانیم آروم بشه دارم میترکم😔😔😔😭😭😭😭😭