بازم میگم میترسی یا بارداری نیا عزیزم
بعداز عقد و شروع زندگی دو نفره تمام دنیا برام رنگ دیگه ای داشت همه چیز زیبا عالی بخصوص منو همسر عاشق هم بودیم و البته هستیم هفت ماه بعد از عقد عروسی کردیم دقیقا بعد از اومدن ب خونه ی خودم انگار پرده ها تازه جلو چشمم برداشته شد رفتار همسر عوض شد یهو ب چشم بهم زدن مثل کسی ک بخاد دنبال بهانه باشه برای سر سنگین شدن و قهر برام قابل هضم نبود این مرد همون مرده دیروزه .اینم بگم از خودم اعتقاد داشتم ولی اهل نماز روزه وحتی دعا و قرآن نبودم میلی نداشتم حتی صدای اذان میومد قط میکردم تمام حواسم این بود چرا دیوار ب این بزرگی بین ما اومده هیچ کس جز خدارو نداشتم ک پناه ببرم تازه اومدم سر زندگیم و این طور .... یک شب پای تی وی میخاستیم بخابیم ک من شروع کردم ب جیغ زدن جیغهایی ک کنترلش دست من نبود همسرم اینقدر ترسیده بود ک دلم بحالش میسوخت تو اون حال ولی چیزی دس من نبود اصلا نمیدونم برای چی جیغ میزدم اولین کاری کردم پلاک آیه االکرسی زنجیر طلامو پاره کردم از گردنم یادمه همسرم فقط میگفت غلط کردم غلط کردم میخواستم بگم ربطی ب اون نداره ولی نمیتونستم ...دلیل جیغ هامو نمیدونستم همسایه ها اومدن دم خونمون جیغ ها تمام عشقم منو برد بیمارستان ولی نمیدونست بگه چمه تشخیص دادن حمله عصبی....و شروع داستانی ک برای خودم هنوز قابل درک نیس