امروز گفتم شما پاشو ناهار درست کن. بعد شوهرم دنبال کارت بنزین میگشت واقعا دیگه از خستگی ده روز پذیرایی نا نداشتم بگردم دنبالش. اهر سر داشت از خستگی گریم میگرفت ک گفتم من خسته شدم. مادرشوهر میگه آخی از گشتن خسته شدی؟ جوابشو ندادم. تو دلم گفتم زنیکه از ده روز سرویس دادن ب تو و شوهرت خسته شدم. جمع کن برو دیگه!!!! پدرا مادرا شمارو ارواح جد و آبادتون نرید خونه بچه هاتون بیست روز بیست روز پلاس شید. نگید راحتیم! شما راحتید میزبان ناراحته! چرا حرمت خودتون رو خفظ نمی کنید؟ مرگ نیست براتون عروس تو دلش بهتون میگه پلاس و آویزون؟؟؟
ب شوهرم گفتم از دفعه بعد یا جای مامان تو اینجاست یا جای من. من دیگه له شدم. اینم بگم ک برا مامان خودمم علیرغم اینکه خودش میپزه و میشوره و همه کار؛ بازم حوصله دو روز بیشتر ندارم و نمیذارم خونه عروسمون هم بیشتر از یه وعده در ماه بره ک البته تا حالا پیش نیومده خودش هم بره.