بارداری خیلی وحشتناکی نداشتم اما معده درد و تهوع اینا و کم طاقتیم باعث شده دیگه از بارداری وحشت داشته باشم. دخترم 3سالم نیمه. وقتی دنیا اومد تا 2سالگی شاید بیشتر خیلی اذیتمون کرد..خیلی گریه میکرد. شب بیداری ها.. کولیک... خلاصه پیرمون کرد.. این بی اعصاب بودن هنوز توی من هست به خاطرشگ گریه ها و اذیتاش. الان خداروشکر خیلی بهتر شده. اخلاقش و با ادب بودنش و اینکه یه هم صحبته. میتونم باهاش ارتباط برقرار کنم. بریم بیرون بگردیم. حالا چند وقته بچه های کوچک میبینه میگه نی نی بخر.. خیلی نوزاد دوست داره و قربون صدقه میره مواظبشونه .. با وجود اینکه خواهر و برادرم بچه هایی دارن توی سن و سال دخترمن و نزدیکن اما میگم تنها نشه.. یک خواهر یا برادری داشته باشه.. اما خودم اصلا اصلا نه حوصله دارم و نه اعصاب. میگم اگر بچه دوم بیارم آنقدر درگیر میشم که نمیتونم از بودن با دخترم از خلوت کردن باهاش لذت ببرم. بشینم دو کلمه باهاش بحرفم. امروز تنها بودیم باهاش حرف میزدم بااینکه جوابای بچگونه بی ربط میداد اما خیلی لذت بخش بود.
همش فکرم اینکه شبا همش بلند شم شیر بدم و گریه پوشک... بگم چه غلطی کردم بچه دوم آوردم. شب سرمو میزاشتم بالش تا صبح تختتتت میخوابیدمااا... نمیدونم واقعا اگه نیارم پشيمون میشم که دخترم تنها بمونه.. بیارمم میدونم به غلط کردن میافتم که تازه دخترم اذیتاش کمتر شده بود چرا یکی دیگه آوردم.. یعنی بدجور دو دلم