خانوادم نمیزارن ازدواج کنیم:)

ما باهم دوستیم 

دوست پسرم هم خونه داره هم ماشین هم کار خوب 

هم خوش اخلاقه ینی از هر لحاظ سره 

حدودا دوهفته پیش گفت میخوام بیام خواستگاری با خانوادت مطرح کن همون موقع خالم داشت میومد مشهد (تهران زندگی می‌کنه ) خالم خیلی فتنه است از منم اصلا خوشش نمیاد هر سری میاد یک دعوا راه میندازه و میره

قرار شد هروقت خالم رفت من موضوع خاستگاری و مطرح کنم ولی خالم فهمید ارتباط دارم مجبور شدم بگم

خالم گفت باید ببینمش .. اومد دنبال خالم بردش حرم و حرف زدن باهم خالم خیلی از دوست پسرم خوشش اومد 

بعد به مامانم گفت مامانم خیلی عصبانی شد گفت من تورو نمیدم و تو نمیتونی زندگی کنی و تو عاقل نیستی و اینا 

گفت دوست بمونین تا ۴ سال دیگه ولی من نمیزارم همو بیینین...بعد خالم یجوری می‌گفت عروسش کن تا آبرو تو نبرده و اینا 

خالم که رفت من اومدم خونه مامانبزرگم با گوشیم رفتم تو دسشویی (داشتم فیلم نگاه میکردم )از دستشویی که اومدم بیرون عموم من و دید گوشی دستمه داد و بیداد و فوش و اینا که تو چه غلطی می‌کنی من رفتم تو اتاق مامانبزرگم بهش گفت بتوچه اصن دخالت می‌کنی و اینا بعد عموم گفت این زیر ده تا مرد می‌خوابه و اینا من داغ کردم اومدم برم جواب بدم عمم دست گذاشت رو دهنم من و گرفت قسم میداد می‌گفت نرو 

به عموم گفتم بتوچه فوضولی می‌کنی و عموم من و گرفت زیر کتک 

بعد از داستان به مامانبزرگم گفتم مامانبزرگم خیلی داغ کرد گفت ما عروست نمی‌کنیم 

به بابام گفته دخترت خاستگار خوب داره بابام گفته غلط کرده 

اینم بگم خانوادم واقعا اذیتم میکنن 

بابام نمیزاره از خونه برم بیرون 

سرکار نمیزاره برم

حتی دانشگاه بزور راضی شده 

چیکار کنم؟ نظرتون و بگین که چجوری راضیشون کنم ؟😅

اینم بگم خالم وقتی دوست پسرمو دید گفت خیلی پسر خوبیه 

بعد مامانم هنوز ندیده نشناخته گفت بدرد نمیخوره خالم گفت آره بدرد نمیخوره

توروخدا راهکار بهم بدین الان دوروزه انقد حالم بده همش خون دماغ میشم 

موندم چه خاکی بریزم تو سرم