سه ماهه خونه پدرمم
مشکلمونم دهن بین بودنش و توجه بیش از حدش ب خونوادش بود
به خاطر اونا کلی تو خونمون دعوا میوفتاد
هیچی ام نمیتونست بگه بهشون
داشتیم جدا میشدیم ک اومد گف من عوض شدم و میخوام مستقل باشیم خونمونو عوض میکنم و از این حرفا
اما اتفاقات گذشته باعث شده من خیلی حساس باشم نسبت ب خونوادش تا جایی ک نسبت به توجهی ک به اونا داره حسادت میکنم
خونوادشم تو این مسئله کم نمیزارنااا😏خیال میکنن من دزد پسرشونم دائمااا یکاری میکنن ک بیشتر وقتش رو با اونا باشه،همه کاراشونو انجام بده،مادرشوهرم تا خریداشو و رفت امد و دکتر رفتنای خودش و دکتراشم با شوهرم میره انتظاری ک از همسرش باید داشته باشه رو از پسرش داره همشم از سره لجاجت با من
مشکل اینه شوهرمم باهاشون همکاری میکنه؛هیچوقت نمیگه منم زن و زندگی خودمو دارم
نمیدونم واقعا برگشتن دوباره ب اون زندگی درسته یانه😔اصلا نمیدونم عوض میشه یا ن
این رفتارش خیلی اذیتم میکنه