2737
2739

سه ماهه خونه پدرمم

مشکلمونم دهن بین بودنش و توجه بیش از حدش ب خونوادش بود

به خاطر اونا کلی تو خونمون دعوا میوفتاد

هیچی ام نمیتونست بگه بهشون

داشتیم جدا میشدیم ک اومد گف من عوض شدم و میخوام مستقل باشیم خونمونو عوض میکنم و از این حرفا

اما اتفاقات گذشته باعث شده من خیلی حساس باشم نسبت ب خونوادش تا جایی ک نسبت به توجهی ک به اونا داره حسادت میکنم 

خونوادشم تو این مسئله کم نمیزارنااا😏خیال میکنن من دزد پسرشونم دائمااا یکاری میکنن ک بیشتر وقتش رو با اونا باشه،همه کاراشونو انجام بده،مادرشوهرم تا خریداشو و رفت امد و دکتر رفتنای خودش و دکتراشم با شوهرم میره انتظاری ک از همسرش باید داشته باشه رو از پسرش داره همشم از سره لجاجت با من

مشکل اینه شوهرمم باهاشون همکاری میکنه؛هیچوقت نمیگه منم زن و زندگی خودمو دارم 

  نمیدونم واقعا برگشتن دوباره ب اون زندگی درسته یانه😔اصلا نمیدونم عوض میشه یا ن

این رفتارش خیلی اذیتم میکنه


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

اگه خونه جدا میگیره برو عب نداره، منم پیش مادرشوهر بودم سر ی دعوا رفتم خونه مادرم گفتم تا خونه جدا نگیری نمیام سر یک ماه خونه گرفت اومدیم مستقل شدیم شوهر منم اصن منو آدم حساب نمی‌کرد همش پیش اونا بود با من بد رفتاری می‌کرد از وقتی خونمون جدا شده خیلی بهتر شده خودمم آرامش دارم

22 سالمه اما بر خلاف سن کمم خیلی ناراحتی و مشکلات داشتم و تو زندگیم فهمیدم اگه تو هر کاری اول خدارو در نظر بگیریم و اونو یادمون باشه حتی اگه پایان خوبیم نداشته باشه، آرامش خاطر داریم، تویی ک امضامو میخونی از خدا میخوام ب مراد دلت برسی واسه منم دعا کن💜
2731

عزیز دل همه مثل هم نیستن شاید اون مادر وابستگی شدید ب پسرش داره گارد گرفته نسبت بهت فک میکنه پسرش سمتت بیاد ب اون توجهش کمتر میشه

یکم فکرتاتو بکن ببین اگه پسر خوبیه مشکلش فقط اینه من باشم ی بارم میرم تو دل ماجرا سعی میکنم با سیاست مادرشوهرمو سمت خودم بکشونم خیالشو راحت کنم نمیگم کامل ولی زمان ک بگذره کمتر میشه این داستان با مادرش کوتاه میاد کمی ولی زمان بر هست 

اینارو گفتم ک اگه هنوز دلت باهاشه این راه هم بری ک اگه اخرش نتیجه نداد دلت نسوزه برای زندگیت ک خراب شد

انَّ مَعَ العُسر یُسرابا هر سختی ، آسانی هست ؛
اگه خونه جدا میگیره برو عب نداره، منم پیش مادرشوهر بودم سر ی دعوا رفتم خونه مادرم گفتم تا خونه جدا ن ...

خداروشکر عزیزم

برای ما هم فعلا بهونه میارن

انتظار دارن دوباره برگردیم ب اون خونه

خیلییییی اذیتمون میکردن واقعا باعث  جداییمون همونا بودن

امیدوارم سره حرفش بمونه و خونه رو عوض کنه

عزیز دل همه مثل هم نیستن شاید اون مادر وابستگی شدید ب پسرش داره گارد گرفته نسبت بهت فک میکنه پسرش سم ...

باورت میشه ب خاطر اینکاراش نفرت پیدا کردم از مامانش؟

خودش حتی نمیذاش پدرشوهرم با من تلفنی حرف بزنه پدرشوهرم ک زنگ میزد میکف دارم قایمکی حرف میزنماااا اگه بفهمه حساس میشه

فک کن

خودش انقد رو محبت شوهرش حساسه بعد انتظار داره من این حسو نداشته باشم

متاسفانه شوهرمم اصلا متوجه منظوره کاراش نمیشه

فک میکنه باااید خدمت کنه

2738
خداروشکر عزیزم برای ما هم فعلا بهونه میارن انتظار دارن دوباره برگردیم ب اون خونه خیلییییی اذیتمون ...

من تو دورانی ک خونه مادرم بودم اومدم باهاش خونه رو دیدم توام بگو بیا بریم خونه ببینیم هی بهش بگو ک انجام بده من ب شوهرم گفتم یا من یا خانوادت هر کدومو انتخاب کردی باید قید اون یکیو بزنی.و قید خانواده نکبتشو زدیم 9 ماهه خداروشکر 

22 سالمه اما بر خلاف سن کمم خیلی ناراحتی و مشکلات داشتم و تو زندگیم فهمیدم اگه تو هر کاری اول خدارو در نظر بگیریم و اونو یادمون باشه حتی اگه پایان خوبیم نداشته باشه، آرامش خاطر داریم، تویی ک امضامو میخونی از خدا میخوام ب مراد دلت برسی واسه منم دعا کن💜

نه عزیزم یه ضرب المثل هست که میگه (علت از بین می‌ره اما عادت نه) 

متأسفانه همسرت اینطوری تربیت شده و تا این سن خدمتگزار و مطیع مادر و خانواده بوده و قطعا این مسیر ادامه داره شاید بخواد برای برگشت شما به زندگی کم کنه توجهاتش به خانواده رو ولی بعد از مدتی شروع میشه روز از نو روزی از نو.

نمیگم طلاق بگیر چون حق دخالت توی زندگیتونو ندارم این هم که گفتم فقط یک نظر بود .

من تو دورانی ک خونه مادرم بودم اومدم باهاش خونه رو دیدم توام بگو بیا بریم خونه ببینیم هی بهش بگو ک ا ...

متاسفانه کل پولشو بابای محترمش بالا کشیده الان هیچی نداره منتظریم اون خونه رو بدن رهن تا ما بریم خونه جدا بگیریم

واسه همین نمیتونم اصرار کنم

اما بهش گفتم ک دیگه پامو تو اون خونه نمیزارم

خونوادشم از خدا خواسته دست رو دست گذاشتن تا خسته شیم برگردیم همونجا

باورت میشه ب خاطر اینکاراش نفرت پیدا کردم از مامانش؟ خودش حتی نمیذاش پدرشوهرم با من تلفنی حرف بزنه ...

ما هم تو خانواده دارم اینجور پسری دلو بزن دریا چشمتو ببیند رو همه پی ی بار امتحان کن کاری ک گفتم نشد بیا بیرون از اون زندگی مگه چقدر جونی عمر میکنی ک درحال جنگ باشی

انَّ مَعَ العُسر یُسرابا هر سختی ، آسانی هست ؛
نه عزیزم یه ضرب المثل هست که میگه (علت از بین می‌ره اما عادت نه)  متأسفانه همسرت اینطوری تربیت ...

پس چجوری مردم شوهراشونو میکشن طرف خودشون😭

یکی از دوستای من شوهرش تا خرج خواهرای متاهلشو میداد اما یهو عوض شد چسبید ب زندگی خودش

واقعا اینجور ادما چرا ازدواج میکنن پس


متاسفانه کل پولشو بابای محترمش بالا کشیده الان هیچی نداره منتظریم اون خونه رو بدن رهن تا ما بریم خون ...

ب شوهرت بگو ب بنگاه بسپاره، خودش مشتری ببره ببینه 

22 سالمه اما بر خلاف سن کمم خیلی ناراحتی و مشکلات داشتم و تو زندگیم فهمیدم اگه تو هر کاری اول خدارو در نظر بگیریم و اونو یادمون باشه حتی اگه پایان خوبیم نداشته باشه، آرامش خاطر داریم، تویی ک امضامو میخونی از خدا میخوام ب مراد دلت برسی واسه منم دعا کن💜
ما هم تو خانواده دارم اینجور پسری دلو بزن دریا چشمتو ببیند رو همه پی ی بار امتحان کن کاری ک گفتم نشد ...

اخه چنبار این اتفاق افتاده اینبارم ک اومدم خونه پدرم همه فهمیدن اختلاف داریم بخواد برگردم ب اون زندگی دیگه نمیتونم جدا شم نه خودم کشش این همه فضار رو دارم ن خونوادم از طرفی ام خیلی زورم میاد انقد راحت با زندگیم بازی شه 

کاش واقعا به خودش بیاد

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687