2733
2734
عنوان

مادرشوهرمم همیشه هستتت

| مشاهده متن کامل بحث + 18428 بازدید | 395 پست

عشقم این نظر منه اگر کسی مخالفه ریپ نزنه

به نظرم باردار هم هستی الان حرفت برو داره برو خونه پردیت قهر تا از اونجا در بیاین بگو میخوام مستقل بشم  زندگی تو اون شرایط خیلی سخته اونم با همچین مادر شوهر بی درکی

از تمام این دنیا فقط یه بچه میخوام یه بچه تا خوشبختیم کامل بشه به امید نصب تیکر بارداریم 😍۱۴۰۱/۱۲/۱۳ من از اسفند ماه میخوام رژیم جدی بگیرم و ورزش کنم و از وزن ۱۰۵ به ۷۰ برسم انشالا موفق بشم 💯👩‍🌾١٤٠٢/١/٣٠به وزن ٩٩ كيلو رسيدم دوسال کاربر خاموش بودم🌻به خودم گفتم هر وقت باردار شدی عضو میشی اما خوب دیگه طاقت نیوردم و عضو شدم امیدوارم به زودی هم باردار بشم🌻🤰🤱🌻🌻لطفا باهم مهربون باشیم 🌻🌻من به امسال امیدوار🌻🌻صبا-جون۴ سابقم🌻🌻

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

خخخخخخح استارتر غصه نخور زندگی با خانواده شوهر این مشکلاتم داره

من تا دوسال پیش خانواده شوهرم بودم توی یه اتاق همه چیمون مشترک بود یعنی من رفتم توی اتاق شوهرم باهم زندگی کردیم ۲ سال

بعد پدرشوهرم تابستونا شبها موقع خواب کولر رو روشن نمیکرد پنجره توی حال رو باز میکرد میگفت شمام باید پنجره اتاقتون رو باز کنید و در اتاق رو نبندید تا باد بیاد و بره و خنک بشیم یا زمستونا هم میگفت نباید در رو ببندید من میترسم گاز بخاری بگیرتتون🤣🤣🤣🤣🤣🤣خلاصه برا هرچیز یه بهانه ای داشت

وقتیم من در رو میبستم از حرصش زیر لب فحشم میداد البته من نمیشنیدم چی میگه ها ولی میفهمیدم یه چیزی بهم میگه...


جرات نداشتم برم خونه مادرم باید اونا رو هم با خودم میبردم از ترسم صبح ساعت ۶ که شوهرم میرفت سرکار منم پامیشدم میرفتم خونه مادرم که اونا توی خواب باشن و نفهمن...انقد با استرس حاضر میشدم که بیدار نشن که خدا میدونه😶😶😶😶


دوشب وایمیستادم خونه مادرم پدرشوهرم میگفت چه خبره چقد وایمیسین

 

یا اینکه ۲بار نزدیک بهم میرفتم خونه مادرم میگفت چه خبره مگه شما تازه اونجا نبودید



نصفه شبها جرات نداشتم برم دسشویی همش از خواب میپرید زیرلب بهم حرف میزد




دوسال توی خونشون بودیم منو شوهرم آرزو به دل شدیم که توی اون خونه دوساعت تنها بشیم میگفت من شما رو تنها نمیزارم دیگه نمیگفتن اینا تازه عروس دومادن گناه دارن شاید یه بار دلشون بخاد تنها باشن


من که با شوهرم میرفتم خونه مادرم ۲ شب وایمیستادم پدرشوهر مادرشوهرم مثل تازه عروس شب اولشو خلوت میکردن شب بعدشو هر کدومشون میرفتن خونه مادرشون شب میخابیدن بعد که ما میخاستیم برگردیم سریع برمیگشتن


یه بار منو شوهرم گولشون زدیم  مادرشوهرم و پدرشوهرم خاستن برن خونه مادر بزرگ شوهرم  منم خواستن ببرن (شوهرم سرکار بود)  من بهشون گفتم شما برید منو رضا از سرکار بیاد میایم  بعد شوهرم ساعت ۸ شب اومد خاستیم بریم یهو گفتیم نریم بابا وقت خوبیه اولین باره تنهاییم چون مسیرمون خیلی از خونه مادربزرگش دور بود باور نمیکردیم پاشن برگردن شوهرم گفت پاشو سریع یه چیز ساده درست کن شام بخوریم بعدش باهم باشیم منم سفره رو انداختم نشستیم سر سفره خاستیم یه لقمه بزاریم دهنمون یهو قفل توی در چرخید و پدرشوهر اینام اومدن توی خونه یعنی منو شوهرم انقد شُکه شدیم قفل شد دهنمون  دیگه من خیلی بهم ریختم پاشدم رفتم توی اتاق بعده غذا پدرشوهر اینامم خودشون دونستن ما یه جوری شدیم وقتی من رفتم توی اتاق پدرشوهرم به شوهرم با تیکه گفت چیه انگار خوشحال نشدین برگشتیم اگه میخاین تا دوباره برگردیم شوهرمم پاشد با لگد زد توی یکی از درهای اتاق شکست و گفت چی میگی بابا چیکار کنم من بین شما گیر افتادم نمیدونم چه غلطی کنم خلاصه یه دعوا راه گرفت....




خلاصه دوسال گذشت با همه بدبختیاش و ما خونه گرفتیم و وسایلامونو چیدیم توش پدرشوهرم داشت دق میکرد همش بهانه جویی میکرد همش تیکه مینداخت دوس نداشت ما مستقل بشیم چقد گریه میکردم از دستش ،شوهرمم هر چی میگفتم خونمون تکمیله پاشو بریم دیگه هی میگفت بزار دو روز دیگه بزار یه هفته دیگه همش عقبش مینداخت یه شب من نصفه شب از دل درد شدید از خواب پریدم توی خواب پریود شدم ساعت ۳ شب بود شوهرمو بیدار کردم گفتم تو روخدا دارم میمیرم برو یه قرص از یخچال برام بیار اونم گفت خودت برو گفتم نه میترسم الان بابات بدش میاد (شوهرم باورش نمیشد فکر میکرد الکی میگم بابات بدش میاد شبها دسشویی اینا برم)

یهو گفت نه برو خودم حواسم هست اگه این دفه چیزی بگه خودم جوابشو میدم بعد من پاشدم رفتم توی حال یهو پدرشوهرم از خواب پرید با اینکه خیلی آروم و بیصدا میرفتم   با لهجه خودمون یه تیکه انداخت یهو شوهرم سرشو از اتاق کشید بیرون گفت چه میگی بابا دلش درد میکنه اومده قرص بیاره چرا اینجوری میکنی  ،فردای اون روز شوهرم خداروشکر گفت همه وسایلتو جمع کن امروز میریم خونه خودمون و من به معنای واقهی راحت شدم از دست اونا

خیلی چیزای دیگه هم بود اگه میگفتم باید تا فردا مینوشتم😅😅😅😅






آها اینم یادم رفت بگم هرجا میخاستیم بریم مثلا سینمایی جایی پدرشوهرم گله گی میکرد به شوهرم میگفت مادرتم ببر چرا اینو نمیبرید



لطفا قبل از اینکه درخواست دوستی بدید اول اون کامنتی که دیدید و بخاطرش درخواست دادید رو لایک کنید بعد درخواست دوستی بدید در غیر اینصورت درخواست دوستی رو قبول نمیکنم پیشاپیش عذرخواهی میکنم❤
2731
خخخخخخح استارتر غصه نخور زندگی با خانواده شوهر این مشکلاتم داره من تا دوسال پیش خانواده شوهرم بودم ...

اقا تو چقدر سختي كشيدي

خداروشكر كه راحت شدي

چه صبري داشتي كه تا اين حد تحملشون كردي

بچه ت رو سقط نكن  .. اون انتخاب كرده تو مادرش باشي و همه اميدش به توست ❤️

استارتر به نظر من به شوهرت بگو بهش دروغ بگه كه ميخوايم بريم خونه ي مادرزنم يا دكتر يا مثلا بگه خونه دايي خانمم دعوتيم

بعضي وقتا نميشه راست گفت . اينطوري دلخوري هم پيش نمياد .

بچه ت رو سقط نكن  .. اون انتخاب كرده تو مادرش باشي و همه اميدش به توست ❤️
2740
نمیدونم میاد یا نه  میگه خودمون ماشین بخریم راحتیم دگ  ولی میدونم ماشین هم بخریم بازم هم ...

اینا رو ولش کن توروخدا رفتی حرم سلام ی فاطمه نامی رو برسون ب آقا بگو کبوترش هوایی شده

الهی بدم المظلوم.....اللهم عجل لولیک الفرج.....لعنت خدا بر اسرائیل 

ببين شوهرت خودش عذاب وجدان ميكشه 

شوهر منم همين بود 

فكر كن جامون رو پيش مامانش مينداخت كه دل خانوم نشكنه :)

با چنگ و دندون جدا كردم جاي خواب رو 

تَو هم بايد سياست به خرج بدي و مدارا كني 

خخخخخخح استارتر غصه نخور زندگی با خانواده شوهر این مشکلاتم داره من تا دوسال پیش خانواده شوهرم بودم ...


وااااای چقدر صبوری کردی 

الان که مستقل شدی،چه لذتی می‌بری🤩

No pain,No gain
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز