دوست مدرسه ای پسرم چن بار بهم گفت خاله تورو خدا ما بیایم خونه ی شما.گفتم باشه بیاین.اولین بار اومدن خونمون برای چایی..قبل ازون چند بار همدیگه رو تو مدرسه دیدیم و زحمت کشیدن ما رو آورده خونمون با ماشینشون.
همون دقایق اولیه شروع کرد هرررررررچی تو زندگیش بود بهم گفت.
شاخ درآوردم از تعجب
یه حس ناامنی هم ایجاد شد