من مجردي كارمند بودم
همسرمم دنبال دختر شاغل بودش
خودمم روحيه م جوري بود نميتونستم خونه بمونم حس پوچي داشتم.
الانم كه تا خرخره تو قسطيم وام گرفتيم.
بعد ازدواج تنبل شدم دلم نميخاد برم سركار
دلم ميخاد صبحا بخوابم
به خونه زندگيم برسم
با ارامش اشپزي كنم
با لذت خونمو تميز كنم
غذا مونده نخوريم
هميشه خسته نباشم
اصلا نميرسم به كارام همش خسته م
شبا نميتونيم يه راحت خونه خانوادهامون بريم از استرس اداره