نمیدونستم کتاب دوست دارییییی که شاید خونده باشیش متن پیاممو دارم ایناهاااا
دو روزه دارم یه کتاب میخونم اسمش بر باد رفته
شخصیت اصلیش یه دختره اسکارلت اوهارا زندگیش اونقدر بالا و پایین دااااشتتتتت که 3تا جلد کتاب بود
بعد کلی اتفاق اسکارلت از ناز و نعمت افتاد تو قحطی ،جنگ شد، کسی که دوستش داشت رفت جنگ، خودش زندانی شد ، حتی پول برای غذا نداشت، بهش تجاوز شد و....
همه شبا وقتی فکر و خیال و غم و ناراحتی میخواست بیاد سراغش تا از پا درش بیاره یه جمله طلایی داشت که به خودش میگفت: « الان نه اسکارلت، به این فردا فکر میکنیم»
و همینجوری روزاشو ادامه میداد تا تونست موفق بشه یه شرکت بزنه وخیلی کارای دیگه...
و تا آخرعمر هربار میدید داره غرق میشه به غصه ها گفت فردا...
نمیدونم غم خیلی سنگین و جدی تجربه کردی یا نه؟
اونجا جاییه که از خود غم هم خسته میشی ولی نمیتونی هم غمگین نباشی و گیر میکنی بین دوتا انتخاب
از دیشب که کتاب تموم شد حس میکنم الان اسکارلت درونم بیدار شده و همش میگه بیا فردا فکر کنیم به غم و غصه، امروز وقت کاره درسه زندگی رژیمته هدفاته و.....