ببین بزار برات یچی تعریف کنم . اخرش بهت میگم چجوری
من یه خواهر شوهردارم کلا دوست داره منو بچزونه . اولاخیلیییی از دستش حرصصصص میخوردم. یه روز دیدم نمیشه .
این زن خونه و زندگی همه چی به اسم خودشه . هی به من میگه اینو که من حرص بخورم . یه روز اینو گفت ، من جلوهمسرم گفتم : فلانی چرا انقدر شوهر منو سرکوب میکنی ؟ چرا انقدر میزنی تو سرش ؟ یدم میگی شوهر من خونه رو زده به اسمم که به من بفهمونی شوهر من چلاقه اینکارو نمیکنه؟ دست از سرش بردار و
...
ببین اون میخواست من رو بچزونه ، ولی من یه چیز دیگه اوردم از منظورش که همه چی رو عوض کرد .ازین کارامیتونی بکنی .
ببین شوهرت روی مادرش حساسه . و این عوض شدنی نیست . اصرار بکنی ، بیشتر حساس میشه . زن زرنگی نباشی ، ور میداری با مادرش بحث میکنی ، دهن به دهن میکنی ، پشتش حرف میزنی و... که اخرش میشه دعوا بین خودت وهمسرت.
حالا اگه زن زرنگی باشی چیکار میکنی؟ از مادرش دوری میکنی . یه وقتایی که دیگه هیچ جوره نتونستی در بری و باهاش رو به رو شدی ، هر چقدر اون زخم زبون زد ، تو تعریف میکنی ( جلو چشم شوهرت ) .
مثلا :
دست پختت خیلی بدههه.
ولی مامان جون عوضش همه ازدست پخت شما تعریف میکنن.
تو شوهر داری بلد نیستی ، پسر منو بدبخت کردی .همه موهاش سفید شده
ولی مامان جون شما بگو فلان جا ، چجوری تونستی باباجون رو راضی کنی فلان کار رو انجام بده .واقعا دست مریزاد دارید .
ازین چیزا . دیگه حامله ای،یه بچه داری . ازین کارا نکنی چند سال دیگه با یه بچه خونه باباتی