1
اسم من نگاره.21 سالمه
میخوام واستون داستان بخشی از زندگیمو تعریف کنم
اول از همه بهتون حق میدم که فکر کنید فیکه یا... بعضی وقتا به سرنوشت خودم فکر میکنم میبینم مگه میشه یه آدم مثل من اتفاق به این بزرگی براش اتفاق بیفته.
چون خودم تو این سایت کم داستانای الکی نخوندم واسه همین هرچی بگید حق دارید🖤
از 14 سالگیم شروع میکنم:
یه دختر فوق العاده شیطون و درسخون در عین حال مودب و کدبانو.چون پدر و مادرم هردو شاغل بودن برا همین بیشتر وقتا غذای خودم و داداشمو خودم درست میکردم. گاهی اوقات اگه مامان یا بابام حوصله داشتن غذا درست میکردن. در کل یا من غذا درست میکردم یا از بیرون میگرفتیم.
داداشم اون زمان 20 سالش بود و یه دوست خیلی صمیمی داشت به اسم ماهان که من صداش میکردم داداش ماهان.