2410
2553

سلام بچه ها

خیلی ازم راجب این اتفاق میپرسیدین. منم دیگه گفتم تک تک جواب ندم واسه همین تاپیک زدم

صبر کنید الان میزارم

🖤

ماه نمیدمد مگر با یاد چشمان او... 🖤💫 

با اجازتون حتی عنوانم باورم نشد گودبای 

کارخوبه خدادرست کنه سلطان محمود خر کیه ..بِحَقِّ یس وَ الْقُرآنِ الْکَرِیمِ وَ بِحَقِّ طه وَ الْقُرآنِ الْعَظِیمِ یا مَنْ یَقْدِرُ عَلَی حَوائِجِ السّائِلِینَ یا مَنْ یَعْلَمُ ما فِی الضَّمِیرَ یا مُنَفِّسَ عَنِ الُمَکُرُوبِینَ یا مُفَرِّجَ عَنِ الْمَغْمُوْمِینَ یا راحِمَ الشَّیْخِ الْکَبیرِ یا رازِقَ الطِّفْلِ الصَّغِیرِ، یا مَنْ لا یَحْتاجُ اِلَی التَّفْسِیرِ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ افْعَلْ بِی کَذا وَ کَذا به جای«و افعل بی کذا و کذا» حاجات خود را ذکر کنی/برخاتم انبیا محمد صلوات💖💖💖💖💖 يا مَنْ اِذا تَضايَقَتِ اْلاُمُورُ فَتَحَ لَنا باباً لَمْ تَذْهَبْ اِلَيْهِ اْلاَوْهامُ، فَصَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ وَافْتَحْ لِاُمُوريَ الْمُتَضايَقَةِ باباً لَمْ يُذْهَبْ اِلَيْهِ وَهْمٌ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ.

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥 

من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود و حتی توی تعطیلی های عید هم هستن. 

بیا اینم لینکش ایشالا مشکلت حل میشه 💕🌷

2456

1

اسم من نگاره.21 سالمه

میخوام واستون داستان بخشی از زندگیمو تعریف کنم

اول از همه بهتون حق میدم که فکر کنید فیکه یا...  بعضی وقتا به سرنوشت خودم فکر میکنم میبینم مگه میشه یه آدم مثل من اتفاق به این بزرگی براش اتفاق بیفته.

چون خودم تو این سایت کم داستانای الکی نخوندم واسه همین هرچی بگید حق دارید🖤

از 14 سالگیم شروع میکنم:

یه دختر فوق العاده شیطون و درسخون در عین حال مودب و کدبانو.چون پدر و مادرم هردو شاغل بودن برا همین بیشتر وقتا غذای خودم و داداشمو خودم درست میکردم. گاهی اوقات اگه مامان یا بابام حوصله داشتن غذا درست میکردن. در کل یا من غذا درست میکردم یا از بیرون میگرفتیم.

داداشم اون زمان 20 سالش بود و یه دوست خیلی صمیمی داشت به اسم ماهان که من صداش میکردم داداش ماهان.

ماه نمیدمد مگر با یاد چشمان او... 🖤💫 
2714

2

حالا از ماهلن بگم: یه پسر خوشگل با چشم آبی و ابرو و موهای مشکی قد بلند و خوش هیکل.اصالتا مازندرانی بود ولی از کلاس نهمش با خانوادش اومده بودن تهران. چون تازه اومده بودن یکم با فرهنگ تهران نا آشنا بودن واسع همین تو مدرسون خیلی تحویلش نمیگرفتن جز داداش من که باهاش خیلی اوکی شد. کلا همه جا باهم بودن. باهم درس میخوندن باهم مدرسه میرفتن و دائما پیش همدیگه بودن.چون ماهان تک فرزند بود بیشتر نوید(داداشم) میرفت خونشون. انقد همچیشون شبیه هم شده بود که هردو پزشکی همون تهران قبول شدن.وقتی ماهان دانشگاه قبول شد خانوادش برگشتن روستای پدریش تو مازندران. از دانشگاه به بعد دیگه ندیدمش چون من بزرگتر شده بودم و بابام یکم رو اینچیزیا حساس بود.انقدر پسر باهوش و مستقلی بود که همزمان با درسخوندن تو یه مغازه ساعت فروشی کار میکرد و واسه خودش یه خونه 30 متری اجاره کرده بود. 

ماه نمیدمد مگر با یاد چشمان او... 🖤💫 
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687