2733
2739
عنوان

درد دل

213 بازدید | 16 پست

سلام بچه ها داستان زندگی من خیلی طولانیه همسر اول پدرم فوت کردن و 7 تا بچه بزرگ داشتن که همه ازدواج کرده بودند و خودشون بچه های ده دوازده ساله داشتن. بعد یک سال به خاطر کهولت سن پدرم و بیمار شدن های مکررشون با مادر من که 25 سال ازشون کوچک تر بود و یک بار هم طلاق گرفته بود و سه بچه از اون زندگیش داشت ولی حق دیدنشون رو نداشت  ازدواج کردن تا مادرم مراقبشون باشه. بعد چند سال من به دنیا اومدم.14سالم بود که عقد شدم به خاطر سن کمم پدرم یک واحد از آپارتمانشان رو دادن به من موقت اونجا باشم.یه واحد هم به پسر خودشون دادن که اگه کاری و مشکلی بود اون برادرم به داد پدرم برسه.20 سالم بود در حالی که بچه اولم رو باردار بودم برادر و خواهرانم که همیشه میگفتند من رو دوست دارن نامه علیه من نوشتن و بعد از کلی توهین به من و همسرم  رو از خونه پدرم بیرون کردن. کلا ما رو از جمعشون طرد کردن. ادامه رو در کامنت ها میزارم

پسر کوچک پدرم گفت با بقیه کار نداشته باش اما من برادر تو ام و به من تکیه کن. حرفات رو به من بزن. شد سنگ صبورم.افسرده شدید شدم . 30 جلسه مشاور رفتم تا بهتر شدم. تو این مدت از تهدید ها و بی مهری هاشون حسابی بهره مند بودم. همسرم گفت چون بعد فوت پدرت تنها نمونی باهاشون با سیاست برخورد کن و رفت و آمد داشته باش. با تمام دلخوری که داشتم با هاشون ارتباط گرفتم دعوتشون کردم دعوتم کردن و فکر کردم روابط داره بهتر میشه. اما به مناسبت های مختلف یه بهونه و ایرادی داشتن برای گرفتن از من و همسرم. بی اعتنایی هاشون به همسر و دخترم من رو دلشکسته تر میکرد اما نیم چه رابطه ای داشتم باهاشون.


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731

تا این که بهمن پارسال پدرم که دیگه 94 سالشون شده بود یک دفعه زمین گیر شدن و چون من از بقیه جوون ترم و29 سالم هست دو ماه از پدرم پرستاری مردم. با دوتا بچه هشت و 4 سالم شبانه روز خونه پدرم بودم زیرش رو عوض کردم غذا دهنش دادم و هر کاری که وظیفه فرزندی بود سعی کردم به جا بیارم. مادرم ناراحت بود چرا بقیه به روی خودشون نمیارن و تمام سختی ها رو دوش من و همسرم هست. به پسر بزرگ پدرم گفت فاطمه از پا در میاد نوبت بزارید بقیه خواهراتون هم بیان . برادرم ناراحت شد به من و همسرم پیام داد حضور شما در منزل پدری مفید نیست ما خودمون سه پسر اوضاع رو مدیریت میکنیم. اگر کاری بود خود فاطمه به تنهایی بیاد خونه پدر. من دلم شکست ولی گفتم چشم و رفتم خونه خودم.و بعد دعوا ها شروع شد

2740

نوبت بندی کردیم . من چون دانشجو هم بودم قرار شد اخر هفته ها برم مراقب پدرم باشم .با این که وضع مالی برادران خیلی خوبه حاضر نشدن برای پدرم پرستار بگیرن. و اوج دعواها سر همین قضیه بود. تمام حرفشون هم این بود که فاطمه از همه کوچک تره اون بیاد . من هم دیگه قبول نکردم. تا این که خواهر زاده ناتنی من که مجرد بود و 26 سال داشت و بیکار بود رو راضی کردن یه حقوق بهش بدن شبانه روز بیاد اونجا. من و مادرم خیلی با این خواهرزادم خوب بودیم . و همه جوره هواش رو داشتیم. من هر وقت تعطیل بودم میرفتم خونه پدرم و به حمید خواهر زادم میگفتم برو گردش من هستم. همه کارهای خونه و پدرو مادرم رو و بچه های خودم رو انجام میدادم . تا این که برادرام با این که هردو بچه من واقعا ساکت آمد بهونه آوردن که بچه های فاطمه شلوغن دیگه نباید فاطمه بیاد خونه آقا. و پای من رو از خونه پدرم بریدن

این وسط. پای مادرم به شدت درد گرفت البته سال ها بود آرتروز داشتند ولی دیگه بی طاقت شدن. بردمشون دکتر. ناگفته نمونه که همون برادرم که گفته بود پشت من هست( اسمش مجتبی ست ) به من گفت حمید پرستار آقاست مادرت هر کار داشت خودت باید بیای و رسیدگی کنی. دکتر گفت اگه مادرتون عمل نکنن فلج میشن تا پنج سال دیگه. و این در زمانی بود که سخت بین سه برادرم در مورد هزینه های بالای پدرم دعوا بود. پدرم ۴ واحد آپارتمان داره که میده اجاره و تمام قولنامه ها دست مجتبی ست و کارهاش رو اون می‌کنه . برادرام که فهمیدن مادرم باید عمل کنه مخالفت کردن و گفتن ما یه قرون پول نمیدیم. روز به روز حال مادرم بدتر شد و من و همسرم گفتیم ما از مادر نگهداری میکنیم. و باید عمل بشن. یکی از برادرام که پدرم و مادرم رو بیمه کرده بود وقتی از طریق خواهرزادم حمید مطلع شد ما در عمل کردن مادرم جدی هستیم دعوا راه انداخت و بیمه مادرم رو باطل کرد. عملی که با بیمه کلا پنج میلیون تومان تمام میشد برای ما با صدوپنجاه میلیون تمام شد. 

من پول نداشتم برادرم هم تمام پول های پدرم رو ازش گرفته بود و گفت پول پیش خونه های پدرم رو هم که نفقه مادرم حساب میشد نمیده  و گفت هر کاری کرده تا الان به خاطر پدرم بوده و دیگه با من و مادرم صنمی ندارن. همشون گفتن من خواهرشون نیستم و به خواهر و برادر زاده هام گفتن هر کس بره تو جبهه فاطمه و مادرش از ما نیست. پدرم با همون حال مریضیش جلوی همه شون وایستاد و از من و مادرم دفاع کرد. من و همسرم منزلمون رو دادیم رهن و رفتیم مستأجری تا قرض های مادرم رو تونستیم صاف کنیم. 

پدرم خیلی از من و همسرم سپاسگزار بود و هر جور میتونستن در صدد بود بدهیش رو با ما صاف کنه. بلاخره با همه بدقلقی های بچه هایش ۴۰ میلیون ازشون گرفت و به ما داد. بچه هاش تو روش وایستادن . مراقبت های خورد و خوراکی رو براش کم کردن و توجهشون رو خیلی ازش کم کردن. و مدام بهش گفتن فاطمه خواهر ما نیست بمیری یه درصد هم حق مادرش رو نمیدیم. قلب پیرمرد رو درد آوردن. فهمیدیم خواهر زادم خبرکشی من و مادرم رو می‌کنه و حرف های دروغ میزنه و همه رو به جون ما میندازه. فهمیدم به کف روی آب تکیه کردم و برادرم یه عمر ادا درآورده و به من دروغ میگفتن که میتونم بهش تکیه کنم. به جایی من رو رسوندن که دیگه بهشون فکر میکنم حالت تهوع میگیرم . وضع پدرم بدتر شده معده اش خیلی بد کار می‌کنه. دیروز دکتر مشکوک به سرطان شده. فردا میخوان ببرن بیمارستان بستریش کنن. بهم میگفت تمام نگرانی من تو و تنهایی تو بعد از مرگم هست. پدرم تمام هستی من داره جلو چشمام آب میشه اما حتی حق دیدنش رو ندارم . براش دعا کنید

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز