بزار یه ماجرایی رو برات بگم :
شش سال قبل درست به فاصله یه ماه بعد از عقدم یه مشکلی برای خانواده ام پیش اومد و چون طرفمون می خواست حال بابام رو بگیره دست گذاشت روی نقطه ضعفش یعنی من. رفت از من شکایت کرد جوری که یعنی من یه آدم کلاهبردار و دزد و پدرسوخته هفت خط و.... خلاصه هرچی فکر کنی هستم. یه وکیل پدرسوخته تر از خودش هم گرفته بود که فقط پول می داد به این قاضی و اون قاضی تا حکم بخره. هر چی همه تلاش می کردن پای منو بکشن بیرون از پرونده این بیشرف با پول نمیزاشت چون می دونست می تونه خانواده ام رو از این طریق بچزونه.
اگه بدونی اگه بدونی اگه بدونی چه بلاهایی سر من آورد، اگه بدونی من رو تا کجاها کشوند؟ اگه بدونی پدر شوهر من عروس یه ماهش رو کجا دید و در چه وضعی.
بزرگترین مصیبت برای یک انسان آن است که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته باشد نه شعور لازم برای خاموش ماندن