دلم میخواد مستقل باشم🙂تو یه ساختمونیم.واحد ما مال پدرشوهرم نیست ولی مهمون میاد خونه من خانواده شوهرم باید باشن مگرنه مادرشوهرم میشینه پیش شوهرم گریه میکنه میگه زنت بهمون بی احترامی کرد مهمون اومد خونش مارو دعوت نکرد
خونه مادرشوهرم یه هفته مهمون بود اونا رفتن هفته بعدش یه خانواده دیگه اومدن اونام ده روز بودن و عین اون ده روز مادرشوهرم،صبحونه ناهار شام میان وعده میگفت پیش مهمونای من باشین🙂شبا هم مهموناشونو میبردن بیرون ما باید باهاشون میرفتیم.یه وعده غذا نرفتم گفتم دگ حوصله مهموناتونو ندارم چنان جنگی راه افتاد ک نگو.
خواهرشوهرمم که یکسره مزاحمه خونمون و کوچیکه همش بغل شوهرمه روخونه جیش میکنه و حسابی خرابکاره 😥
مادرشوهر پدرشوهرمم💩 که دم به دیقه از کارام ایراد میگیرن و میگن ازت راضی نیستیم.انگار کارگر گرفتن که ازش راضی نیستن.تو دعواهای منو شوهرمم که دخالت میکنن و هرچی دلشون میخواد بهم میگن.
واقعا حالم از این زندگی کوفتی بهم میخوره تنها دلیلی ک دلم خوشه اینجام اینه ک خرج شوهرم و خانوادش یکیه و خیلی بیشتر از چیزی ک حقمونه خرج میکنیم