البته ناشکری نمیکنم شرایط زندگی خودم خوبه. ولی من زجر کشیدن مادرمو دیدم و اشک های زیادش رو و اینک بارها جلوم ارزوی مرگ کرده🥺 با سهل انگاری خودمون من ک بچه بودم البته کاری از دستم بر نمیمد ولی دکتر دیر بردنش .خلاصه ک ی دردی براش موندگار شد(مشکل نخاعی)الانم ب زور قرص مسکن بدک نیست ولی...
اینک میشد خوب بشه ولی با دیر سر افتادن ب این روز افتاد بزرگترین حسرت زندگیمه. من از ی سنی ب بعد یهو بزرگ شدم در واقع یهو پیر شدم. روح آزرده ای دارم .کسی هیت با حرفاش کمی دلگرمم کنه؟انشالله مادراتون همیشه سالم باشن ،بخندن براتون غذا بپزن بوی غذاشون تو خونه هاتون بپیچه. من باردارم اما نمیتونه بیاد سیسمون یببینه نمیتونه وقتی بارمو زمین گذاشتم حتی یک شب بیاد پیشم