وای بچه ها من ۱۳،۱۴سالم بود عید رفتیم خونه عموم پسر عموم پاشو عمل کرده بود من نه سلامی نه حرفی خودمو انداختم رو پاش واااای پات چیشده خوب میشی غصه نخور😂😂داشتم خودمو میکشتم براش
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه
من ندیدمشون..بعد من نگفتم که زشتن توهین نکردم. دوستم اینطوری گفت🌱
ما هم ندیدیم ولی شنیدم چهره ی بسیار زیبای داشتن مثل پدرشون
میدونم گلم من قصد دعوا نداشتم
اینو گفتم که بدونید دوستتون اشتباه گفته
1402/1۲/۲۹ 🥲🖤🖤 و در پایان ...دلم فریاد بود ، در نگاهم اشک ، در گلویم بغض اما بلند تر از همه میخندیدم!! 🥲 👤ایلان ماسک و بیل گیتس با اون عظمت نتونستن ازدواجشون رو نجات بدن...در این جهان به جنیفر لوپز و جانی دپ و شکیرا هم خیانت شده...دکتر هلاکویی که ویدیو هاش قبله خیلیاست ؛ دو تا طلاق داره...دونالد ترامپ به عنوان یکی از قدرتمند ترین مردان جهان یه رابطه موفق نداشته تا حالا....میبینی؟! پول ، زیبایی ،اندام خوب ، دانش ، فرهنگ ، قدرت و....هیچکدوم تضمین کننده یه رابطه خوب نیستن!!! پس رها کن سرزنش رو ...اون که بخاد بمونه با همین وضعیت امروزت میمونه...فلذا دست به فرستنده خود نزنید مشکل از گیرنده است...🚶♀️🚬 اگر بخوام وضعیت و حالِ روحیِ الانم و توصیف کنم باید بگم: دریا طوفانی ؛ قایقم سوراخه ؛ پاروم شکسته ؛ خودمم خسته ام ؛ خیلی خستم ؛ خیلی خیلی خستم ؛ از کوسه هم میترسم ؛ اما ادامه میدم .. بلکه ☠️ 🥺🥰 ترجیح میدم بترسم ؛ بجنگم ؛ شکست بخورم تا که بترسم ؛ فرار کنم و بعد حسرت بخورم 😜🚶♀️از شکست نترسید ، از این بترسید که "سال آینده دقیقا همان جایی باشید که امروز هستید "🤌 پیروزی های چشمگیری ندارم اما میتوانم با شکست هایی که زنده از آن بیرون آمدم ، غافلگیرت کنم..🤙 من تاریخ آن شبی (۱۴۰۳/۱/۱) که از عمقِ وجود گریستم را دقیقا به خاطر سپردم؛ نه برای آن شب ، بلکه برای آن صبح ، برای آدم دیگری که روزِ بعد به آن تبدیل شده بودم...!
یکی از همسایه هامون اومد ی وسیله قرض کرد برد، فقط من خونه بودم نمیشناختمش، شب مامانم اومد گفتم ی مرد چاق بود، مامانم حرص میخورد میگفت اخه اون مرد چاق کی بوده 😂😂😂
چند روز پیشا مامانم اینا مهمون عراقی داشتن قبلا کربلا رفتن با این خونواده دوست بودن اونوقت بمن زنگ زدن بیا بشین کنار خانومه تنها نباشه رفتم مامانم برگشت گفت ام الهادی تنهاست من نشستم برو اشپزخونه خلاصه من هردفعه چایی میوه بستنی شام میاوردم میدیدم مامانم فقط میگه کبیر کبیر فاطمه کبیر شده الان چندروزه کبیر کبیر مامانم سوژه مون شده
اون زمان دانشجویی با اتوبوس رفت و امد میکردیم اتوبوسها هم بشدت شلوغ بود فقط باید هل میدادی سوار میشدی دیگه معلوم نبود دستت کجاست پات کحاست هنینطور دستم و دراز کردم میله رو گرفتم دیدم چقدر متفاوته با همیشه خوب که خودم و جمع و حور کردم یدفه دیدم وای دست یه اقایی و گرفتم وای ...
یه بار رفته بودیم از طرف یه کلاس مذهبی اردو.. رفتیم تو یه اتاق بزرگ مث مجلس شوورا اسلامی.. چن تا طلبه مردهم بودن همه داشتن خودشونو، معرفی میکردن با بلندگوهای رو میز منم اومدم خیلی خوشکزه بازی درارم گفتم مینا هسم گل سرسبدجمع😓😓😐😐اون اخونده هم نه گذاش نه برداش گفت اقای فلانی یه نوشابه برا مینا باز کن.. الان فکرشو میکنم میخوام خودمو بکشم.. نوجوون بودم وبچه😒😒
من همانم که خودم قاتل و خود مقتولم من همان مسئله ی ساده ولی مجهولم