تو این یه سال ،یبار ازش نخواستی شناسنامه شو نشونت بده همینجوری نشستی عین...... وابسته ش شدی هااااااااا
استارتر اگ تاپیکت دروغ بوده باشه میسپارمت ب اغوش گرم کارما چون من خیلی ذهنم سر این تاپیک مشغول شد و دلم هم گرف 😏
دوست من بااینکه خیلی زرنگه سه سال باکسی بود بعد متوجه شد زن داره😐😐یعنی طرف انقدررر وارد بود
چقدر شماها ساده اید من همین اول تایپیکه رو ددم یاده سریاله افتادم
چندتا نظر اینجوری دیدم جواب ندادم میدونم مجازی و چیزی که زیاده دروغ و داستان نویسی اما میدونی من الان واقعا کسیو نداشتم حالم بد و واقعا نظرات بعضیا خیلی خوب بود و فقط میتونم براشون دعا کنم ی چیزایی تو زندگی پیش میاد حتی اگه برای خود آدمم بگن آدم باور نمیکنه همچین چیزی براش پیش بیاد شما هم حق داری
اگر قصدش بد هم نباشه خوب هم نیست
اره میدونم اصلا عشقی وجود ندارد
عشق واقعی اونی هست که از آدم تصویر قشنگی بسازه ن تصویر ی فرد خیانت کار ..
من همش اینو ب خودم می‌گفتم تا آرومتر بشم و حس وابستگیم بهش کمرنگ بشه
البته ک کن اونموقع مثل الان نبودم ک خودم مشاور باشم
اونوقت من نیازمندتربن بودم ک یکی بیاد حرفامو بشنوه اما فهمیدم کسی نیس جز خودم نجاتگر خودم بشم و شدم
خداروشکر الان ب جای رسیدم ک بقیه مشاوره میدم و هم راستای حِرفه و آرزوهام هستم
خبر نداری یبار ۸ماهه باردار بودم کتکم زد رفت خونه مامانش گفت برگردم بازم میزنمت فرار کردم رفتم دم خونه بابام .بابام دهن بین بود مامانم راهم نمی‌داد ماستمالی می‌کرد کارای شوهرمو .۱۹سالم بود رفتم حرم موندم یادم اومد شناسنامه برنداشتم میخاستم فرار کنم برم شهر دیگ .دیدم نمیشه بچم تو شکممه.صبح زنگیدم ب خونه مامانم گفت وای نگرانت شدیم و فلان بیا غذا بخور فریبم داد کشوند خونشون رفتم تو در روم بست بابام پر کرده بود صداش کرد اومد اونم زبرمشت لگدم گرفت گفت بکشش پدری اعدام نمیشی .💔💔💔منم جمع شده بودم ب شکمم نخوره یهو یادش اومد گفت بچش میمیره نزن بزار دنیا بیاد بعد بکشش دیگ من از وحشت بابام با همون شوهر خراب موندم تا دخترم دوساله شد بابام مرد سال بعدش رفتم دنبال طلاق .باژ مامانم داداشم یاد داد منو چاقو بزنه میوه خوری .شانسم اون ۱۴سالش بود ترسید نزد پارسالم کرونا داشتم داداشم پرکرد منو زد با مشت
دارم پول جمع میکنم از اینجا برم قطع رابطه کنم با مامانم
