سلام دوستان.
مختصر میگم. خونمون طبقه ی بالای مادرشوهره. مادرشوهر و پدرشوهرم مریض شدن و سرما خوردن. پدرش از روز جمعه و مادرش دیروز مریض شده. دوتا هم خاهر داره ک خاهر بزرگیش هم مریض شده و خونه خودش بود و شوهرش ازش پرستاری میکرد. یه دختر دیگه هم دارن ک میره سرکار تا ۴ و بعدشم باشگاه تا ۶ و بعدش میاد خونه. شوهر منم تک پسره و از صبح تا شب سرکار.
از اونور خودم مادر پدر پیری دارم ک یه خاهرم ک شوهرش فوت شده پیششون زندگی میکنه. مادر من لگنش چنسال پیش شکسته و فقط با واکر توی خونه در حد دسشویی اینا رفت و آمد میکنه. حالا دو ماهه ک افتاده و اصلن بلند نمیشه و دسشویی هم دیگه نمیره و دیگه توضیح نمیدم ک چقدر سخته و چقدر کار داره.
خاهرم دوروزه رفته مسافرت و من باید به پدرومادرم سر میزدم. امروز خونه مادرشوهرم اینا رو صبح تمیز کردم و ظرفاشونم شستم و حریره بادوم بهشون دادم و برای ظهرشونم ابگوشت گذاشتم و بردم و داروهاشونم دادم و راهی شدم خونه ی مادرم.
قصدم این بود ک شب همراه همسرم برگردم ک پدرم گفت یه مراسمی هست و کاش میتونسم برم و منم دلم سوخت دیدم بابام گناه داره همش باید پرستاری مادرمو بکنه گفتم من میمونم برید. از شوهرمم پرسیدم و گفت بمون من کاریت ندارم.
بعد شب حدود ساعت ده و نیم پدرشوهرم زنگ زده ک دیدی ما مریضیم و دخترمونم مریضه و نمیتونه یه آب دستمون بده امشب خونه بابات نمیموندی و حالا ک موندی دیگه همونجا بمون !
اصلا انقدر ناراحت شدن همونجا زنگ زدم ب شوهرم و کلی گله کردم. هنوزم از دلم بیرون نرفته.شوهرمم طرف منو گرفت گفت مریضن پرتوقه شدن. گفتم اگه بابات جای من بود و کارایی ک بابای من میکنه میکرد چه بر سر بچه هاش میاورد.
بیایید لطفا..