تاپیک های قبل بخونید متوجه مشکلاتم میشین
من موندم بین اختلافات خانوادم و همسرم مسکلات خودمم ک روش
ماه پیش تولدم بود و خاتوادم میخواستن بیان ولی گذاستن دقیقا ساعتی ک همسرم میرفت سرکار اومدن ک اون نباشه شوهرمم بعدش کلی دعوا راه انداخت بارها این اتفاق افتاده بود هر بار بین ما جنگ میشد و من انقدر گریه میکردم ولی ب مامانم چیزی نمیگفتم من هی صبوری کردم ولی این بار دیگه نتونستم و به مامانم پیام دادم چرا هربار شوهرم نیست میاین اگر شوهر من بده چرا نمیاین منو ببرین چرا منو خار و ذلیل میکنین یماه بیشتر ک گذشته من کسی ندارم جز پدر مادرم همیشه تنهام ن کسی زنگ میزنه ن کسی خونمون میاد اصلا انگار همه از ما بریدن امروز پدر مادرم با ماشین جلو در با دخترم ک جلو در بازی میکرد حرف میزدن من دلم طاقت نیاورد از پنجره مادرمو صدا زدم پدرم گاز ماشین گرفت رفت در ماشین هنوز باز بود ولی چند دقیقه بعد مادرم اومد دم واحد در باز کردم بغلش کردم انقدر گریه کردم رفتم دنبال پدرم گفت نمیام بالا خودت خواستی ک رفت و آمد نکنیم . اونا شرایط زندگی منو میدونن بجا اینکه درک کنن خیلی راحت منو کنار گذاشتن