2737
2734
عنوان

خاطره زایمانم+عکس نی نی

| مشاهده متن کامل بحث + 6401 بازدید | 153 پست

یه شب رفتم دیدم دیگه تو دستگاه مخصوص تنفس نیست و گذاشتنش دستگاه زردی.فهمیدم حالش خوب شده و فقط زردی داره.اما باز چون دکتر بچه خیلی حساس بود میگفت مرخص نمیکنم اما بچه طفلی نیم کیلو وزن از دست داده بود و کلی سوخته بود.دستای کوچیکش پر از جای زخم و خون.دلم کباب بود.فرداش رفتم بیمارستان به دکترش گفتم خودم دستگاه میارم بزار ببرمش و اونم قبول کرد.اوردمش و با اینکه باز میزارمش زیر نور اما چندساعت یکبار خارجش میکنم.و ناز و نوازشش میکنم.بش شیر میدم.و شیرخشک کمکی هم میدم زودتر زردیش بیاد پایین.حس میکنم بچه ترسیده چون یه جوری منو نگاه میکنه معلوم نیس چقد تو دستگاه اذیت شده.هرچند مدت کمی بود و دخترم تازه امروز ۶ روزش میشه اما واقعا هم به بچه هم به من اندازه یک قرن گذشت

دخترم،شیرین ترین لحظه عمرم وقتی بود که تو رو از بخشnicu آوردمت خونه!

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728
یه شب رفتم دیدم دیگه تو دستگاه مخصوص تنفس نیست و گذاشتنش دستگاه زردی.فهمیدم حالش خوب شده و فقط زردی ...

منم ي شب رفتم ديدم تو دستگاه نيس پاهام سست شد و لرزيد كل بدنم  ب پرستار گفتم هانا مرده؟ 

گف دور از جونش تو بغلش گرفته بود برده بود پشت ايستگاه پرستاري 

2738

دخترم اول مثل خودم بود اما الان شده کپی شوهرم که برام مهم نیست فقط سلامتش مهمه.شکرخدا خودم اروم شدم رو معده و روده و همچی تاثیر داشت و شکمم کار کرد اما امیدوارم کسی اشتباه منو نکنه و به دکترش برای ترخیص زودتر دروغ نگه.وقتی بچه رو نگاه میکنم واقعا مثل معجزس اگه نبود از همسرم جدا شده بودم چون خیلی مشکل داشتیم و بچم ناخواسته بود اما الان برام عزیزترینه و هنوز از رنج هایی که تو دستگاه کشیده میشینم گریه میکنم و میگم اون بچه هایی که نارس تر هستن طفلیا چی میکشن!همشم یاد اون بچه میوفتم که تو سطل انداختنش و با بچم مقایسه میکنم و میشینم گریه میکنم شوهرمم با تاسف نگام میکنه

دخترم،شیرین ترین لحظه عمرم وقتی بود که تو رو از بخشnicu آوردمت خونه!

مادرم هم یه روز تماس گرفت گفت یه روز میام کادوی بچتو میدم که محلش نذاشتم.چون کل بارداری و بعد زایمان یه سراغ ازم نگرفت.و بیاد هم دوس ندارم ببینمش.مادرشوهرم طفلی حتی تا الان بیدار بود و کمکم میکرد.خدا خیرش بده.از وقتی دخترم اومده تو اغوشم واقعا محبت و نگاه خدا رو تو زندگیم حس میکنم و تصمیم گرفتم کمتر شکایت کنم از زندگی!

دخترم،شیرین ترین لحظه عمرم وقتی بود که تو رو از بخشnicu آوردمت خونه!
دخترم اول مثل خودم بود اما الان شده کپی شوهرم که برام مهم نیست فقط سلامتش مهمه.شکرخدا خودم اروم شدم ...

عزیزم منم بچم بعد دنیا اومدنش ۳ روز بستری شد منم ۳روزو بااون بخیه ها و... کنارش بودم خیلی سخت بود خیلی ولی گذشت الان ۴ سالشه توام دیگه به سختیاش فکر نکن میگذره گلم

بچه ها چون تو خصوصی زیاد ازم خواسته بودن بیان بگم اینا رو گفتم.واقعا ممنون خیلی هاتون برام دعا کردین.منم تو شیردهی واستون دعا میکنم.

دخترم،شیرین ترین لحظه عمرم وقتی بود که تو رو از بخشnicu آوردمت خونه!
عزیزم زندگیت بهترم میشه حالا بزار چند وقتی بگذره اونچنان خودشو تو دل باباییش جا کنه بیا و ببین  ...

الان میزارم عکس زشت خانم رو

دخترم،شیرین ترین لحظه عمرم وقتی بود که تو رو از بخشnicu آوردمت خونه!
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687