خیلیا اینجا منو از ماه۵ بارداری میشناسن.کلی تاپیک دارم۸۰درصدشم راجب بارداری دوممه.از مشکلات عادی ریز تا بزرگ و درشتاش که کلی خطرناک بودن.ازینکه از پله ها افتادم و مشکل پیدا کردم.ازینکه شبا تا صبح از تکرر ادرار و نفس تنگی و رفلاکس خوابم نمیبرد.به اضافه یه بچه زیر سه سال و داشتن شوهری که باهاش کلی مشکل تو زندگی پیدا کرده بودم.بچمو تو این فاصله با بدبختی از پوشک گرفتم و کم و بیش به کارای خونه میرسیدم.و اخراش خونه نشین و استراحت شده بودم چون طول سرویکسم کم بود و دکتر خطر زایمان زودرس داده بود.میخواس سرکلاژ کنه قبول نکردم چون عدد سرویکسم لب مرز بود و فکر نمیکردم بعدش کلی مشکل پیش بیاد فقط برام حلقه پساری گذاشت که دهانه رحم رو جمع کنه نذاره زودتر از موعد باز بشه.شبا از سختی و درد و شیطنت های بچه اولم گریه میکردم تا جایی که میگفتم وای خدا دنیا بیاد فقط تو هر هفته که ای حالا هست!راحت بشم...
دخترم،شیرین ترین لحظه عمرم وقتی بود که تو رو از بخشnicu آوردمت خونه!
یه شب رفتم دیدم دیگه تو دستگاه مخصوص تنفس نیست و گذاشتنش دستگاه زردی.فهمیدم حالش خوب شده و فقط زردی داره.اما باز چون دکتر بچه خیلی حساس بود میگفت مرخص نمیکنم اما بچه طفلی نیم کیلو وزن از دست داده بود و کلی سوخته بود.دستای کوچیکش پر از جای زخم و خون.دلم کباب بود.فرداش رفتم بیمارستان به دکترش گفتم خودم دستگاه میارم بزار ببرمش و اونم قبول کرد.اوردمش و با اینکه باز میزارمش زیر نور اما چندساعت یکبار خارجش میکنم.و ناز و نوازشش میکنم.بش شیر میدم.و شیرخشک کمکی هم میدم زودتر زردیش بیاد پایین.حس میکنم بچه ترسیده چون یه جوری منو نگاه میکنه معلوم نیس چقد تو دستگاه اذیت شده.هرچند مدت کمی بود و دخترم تازه امروز ۶ روزش میشه اما واقعا هم به بچه هم به من اندازه یک قرن گذشت
دخترم،شیرین ترین لحظه عمرم وقتی بود که تو رو از بخشnicu آوردمت خونه!
ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکشایشالا که مشکل توهم حل بشه😘
دخترم اول مثل خودم بود اما الان شده کپی شوهرم که برام مهم نیست فقط سلامتش مهمه.شکرخدا خودم اروم شدم رو معده و روده و همچی تاثیر داشت و شکمم کار کرد اما امیدوارم کسی اشتباه منو نکنه و به دکترش برای ترخیص زودتر دروغ نگه.وقتی بچه رو نگاه میکنم واقعا مثل معجزس اگه نبود از همسرم جدا شده بودم چون خیلی مشکل داشتیم و بچم ناخواسته بود اما الان برام عزیزترینه و هنوز از رنج هایی که تو دستگاه کشیده میشینم گریه میکنم و میگم اون بچه هایی که نارس تر هستن طفلیا چی میکشن!همشم یاد اون بچه میوفتم که تو سطل انداختنش و با بچم مقایسه میکنم و میشینم گریه میکنم شوهرمم با تاسف نگام میکنه
دخترم،شیرین ترین لحظه عمرم وقتی بود که تو رو از بخشnicu آوردمت خونه!
مادرم هم یه روز تماس گرفت گفت یه روز میام کادوی بچتو میدم که محلش نذاشتم.چون کل بارداری و بعد زایمان یه سراغ ازم نگرفت.و بیاد هم دوس ندارم ببینمش.مادرشوهرم طفلی حتی تا الان بیدار بود و کمکم میکرد.خدا خیرش بده.از وقتی دخترم اومده تو اغوشم واقعا محبت و نگاه خدا رو تو زندگیم حس میکنم و تصمیم گرفتم کمتر شکایت کنم از زندگی!
دخترم،شیرین ترین لحظه عمرم وقتی بود که تو رو از بخشnicu آوردمت خونه!
دخترم اول مثل خودم بود اما الان شده کپی شوهرم که برام مهم نیست فقط سلامتش مهمه.شکرخدا خودم اروم شدم ...
عزیزم منم بچم بعد دنیا اومدنش ۳ روز بستری شد منم ۳روزو بااون بخیه ها و... کنارش بودم خیلی سخت بود خیلی ولی گذشت الان ۴ سالشه توام دیگه به سختیاش فکر نکن میگذره گلم