خیلی تلاش کردم ولی اون قدمی بر نداشت
به خاطر بچه ها گذشت کردم
دلش باهام نیست. حالا اون جدا مبخوابه تا ماه پیش فقط به خاطر خودش میومد پیشم ولی بعد اینکه ارضا میشد میرفت سر جای خودش می خوابید خیلی احساس بدی پیدا کرده بودم الان دیگه گاهی میاد ولی بهش اجازه نمیدم اونم اصرار نمیکنه البته رفناراش کلا عجیب شده اهل خیانت نیست ولی حسی بهم میگه دنبال جداییه .
من با بچه هام گاهی بیرون میریم اگر خونه باشه مثل یه راننده می رسونه و میاد دنبالمون ولی کلمه ای با من حرف نمیزنه از بیرون هم که مباد فقط بچه ها را صدا میکنه .برای شام و ناهار پشیمون نمی شینه براش غذا می کشم بچه ها میدن دستش پای تلویزیون میخوره و ظرف را همینطور میذاره
به من نمیگه کجا میره زنگ بزنم سریع خداحافظی میکنه
مریض باشم مثل یک غریبه اس
باهاش حرف بزنم هیچی نمیگه
الانم رفته با خانواده اش بیرون و بچه ها را هم برده .فقط برای رفع تکلیف که بگه بهت گفتم قبل رفتن گفت نمیای تو
حس میکنم زندگی و رابطه مون تموم شده .