ما قضیه این بود یه فامیل داریم استغفرالله خیلی کفر میگه مالیده جلو من نمیگه نشنیدم اما میگن مثلا جلو پسرا میگه
اون ک اومد خونمون و رفت اون اتفاق افتاد
بعدش خیلی از قرآن استطاعت گرفتیم و اینا
هرچی بود میخواست داداشم دیونه کنه یه بارکی شد
یبار کی مریض شد شدید دور از جون احساس مرگ داشت
میگفت چیزایی اذیتم میکنند
ک اتفاقا یه شب س نفر بودند س نفر خونه خاله ام خواب بودند گفتن اذیت شدند همه
جوری ک نصف شب فرار کردن اومدن خونه خودمون خوابید
من باور نداشتم اینا س تا ک گفتن باورم شد دیوه
البته ما خونه خودمون مورد نداره چون تغییرشم دادن به کل