میدونین منم موقع مجردیم خیییللللییی خواب بد میدیم اخرشم فعمیدیم که بختم رو بستن.
از یه سیدی دعا گرفتیم دیگه نمیدونم دعاهاش چطور بود که ازدواج کردم ولی دو روز بود که نامزد کرده بودم مامانو بابام تصادف کردن فوت شدن.
گاهی فک میکنم از دعاها بود که اینطوری شدن.
بعداز ازدواجمم جاریم برام دعا گرفته بود که زندگیم داشت به فنا میرفت درحدی که شاید طلاق میگرفتم.
چون بعداز فوت پدرشوهرم مادرشوهرم تنها میموند(هرچمد ما از موقع ازدواج پیشش زندگی میکنیم)ولی این چون میترسید نکنه برا خونه اینم بره دعا نوشته بود و شوهرم و مادرش رو بهمدیگه وابسته کرده بود درحدی که شوهرم اصلا منو بچم رو نمیدیم(جاریم خودشم دعا نویس هست).
منم وقتی فهمیدم سپردمش به بخدا چندماه نگذشته بود که نزدیک بود سر پسرش تا بالای دار بره..
هرچند دوباره برا باطل کردن دعای جاریم بازم یه دعای دیگه وارد زندگیم کردم.
ولی الان بازم با حرفهاش یا خوابهام گاهی شک میکنم که نکنه بازم کاری کرده.
ولی سوره بقره گوش میکنم و چله برمیدارم و صلوات میفرستم که چیزی نشه و خدا حافظ زندگیمون باشه.
ببخش زیاد نوشتم ولی دلم میخواستم حرف دلم رو به یکی بزنم❤🙏