شوهرم که اومد خواستگاری فهمیدم که هیچی نداره، نه ماشین نه خونه نه پول، هیچی. یه کارمند ساده با حقوق معمولی. ولی چون اخلاقش خوب بود و اهل خلاف نبود پدرم راضی شد. ازدواجمون کاملا سنتی بود بدون هیچ عشق و علاقه ای. دوران نامزدی که بودیم شاید در عرض یکسال و نیم همش دوبار ما نرفتیم رستوران یا کافی شاپ. اونموقع خودمو قانع میکردم که داره جمع میکنه زندگیمونو شروع کنیم یعنی پدر و مادرم قانعم میکردن، اما الان دارم میبینم شوهرم خیلی خسیسه، درسته من قبول دارم که همه چی گرونه اوضاع سختیه و بچه هم داریم اما خب... امروز بچه پیش مامانم بود بیرون بودیم از جلوی چند تا بستنی فروشی رد شدیم ولی حتی نگف بریم.... به این فکر میکنم که در اینده بچمم دلش چیزی بخواد نمیتونه بگه یا اگه بگه براش فراهم نیست... گریه ام میگیرع براش
خدایا شکرت منم مامان شدم♥️🧡🌹 میدانم که مرا هم میبینی خدای مهربانم.....
ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکشایشالا که مشکل توهم حل بشه😘
من به همه خواسته هام رسیدم و میرسم آرزو ب دل تو گور نمیرم تازشم برای اون دنیامم کلی توشه میخوام جمع کنم آخه ما اینجا مسافریم میدونید که زندگی واقعی و من و شمای واقعی اونجاس اینجا ما ی کالبد مثل یک جلد و لباسیم موقعش که برسه این لباس پر از درد و غم و رنج مادی رو میزاریم زمین و خیلی سبک و سریع میوفتیم تو تونلی ک هدایت میشم ب سمت حساب کتاب مبادا حتی شاخه درختی رو بشکنی حق کسی رو بخوری میگن اونجا بیشترین چیزی ک بازخواست میکنن حق مردمه حق الناسه مبادا گردنت بمونه وگرنه اونجارو هم خراب کردی خدا کمکمون کنه خدارو هزار بار شکر زندم ن بخاطر ترس از مردن بخاطر اینکه فرصت دارم اشتباهامو جبران کنم و در آخر یک صلوات بفرست برای حاجتم خدا خیرت بده ⚘