اگر قرار بود یک بار دیگر فرزندم را بزرگ کنم . انگشتم را کم تر به نشانه ی تهدید به سوی او می گرفتم .
کم تر به ادب کردن او می اندیشیدم و در مقابل ، بیش تر به بر قراری ار تباط با او اهمیت می دادم .
کم تر به ساعتم نگاه می کردم و چشم هایم را بیش تر برای نگاه کردن به او به کار می گرفتم .
با او بیش تر به گردش می رفتم .
و ، بادبادک های بیش تری به آسمان می فرستادم .
کم ترخود را جدی می گرفتم .
امّا ، جدّی تر با او بازی می کردم .
دشت های بیش تری را با او می پیمودم .
و ، ستارگان بیشتری را با او تماشا می کردم .
کم تر او را می کشیدم که تند تر راه برود .
و، بیش تر در آغوشش می کشیدم .
رفتار خشک و سخت گیرانه ام را کم تر به کار می بردم ،
و ، در عوض ، بیش تر حمایتش می کردم .
به جای فکر کردن به ساختن خانه ، اعتماد به نفس او را می ساختم
و به جای این که عشق به قدرت را در خود رشد دهم ،
قدرت عشق ورزیدن را در خود پرورش می دادم .
چنین گفت زرتشت: عاشق عاشق شدن باش و دوست داشتن را دوست بدار از تنفر متنفر باش به مهربانی مهر بورز با آشتی آشتی کن و از جدایی جدا باش