ممنون اما دوراهی خیلی سخته خسته شدم این پیوند اگه از اول خوندید تا الان پنصگد بار می‌خواسته پاره بشه و وصل شده که کشیده به اینجا اما آرامش برامون نیاورده و هفت سال با کشمکش و نگرانی و دلهره به اینجا رسیده
شاید همسرم بتوانند بیماریشان را کنترل و درمان کنند اما علاقه دیگه به وجود نمیاد
و یه چی دیگه امروز به مشاور گفت من از اول یه حسی داشتن که خانمم خودش نیست و نقش بازی میکنه و تظاهر میکنه در حالی که بخدا من آدمی که پشت و روم یکیه آخه مگه از کسی میترسم
دوستان لطفاً خواهش میکنم یکی تاپیکو فردا گزارش بزنه
با این اوصاف ، تموم بشه ب نفع طرفینه
فقط بچه قربانی میشه متاسفانه
چقد برات ناراحت شدم اسی
اسی به نظرم یه مدت از شوهرت فاصله بگیر اصلا کاری به کارش نداشته باش انگار که نیست اون همش خردت کرده وتو موندی تو زندگیش واسه اون یابو برش داشته یه مثلی هست هر چی آویزوون تر گریزون تر
هر چی گریزون تر آویزون تر
مردا از زنایی که زیاد تو دسترس نیستن خوششون میادیه مدت از شوهرت دور شو جای خوابتم عوض کن با پسرت بخواب خودتو مشغول کن پسرتو بردار برو گردش تفریح دید وبازدید خلاصه زیاد پیش شوهرت نباش تا نبودتو حس کنه بزار فرصت دوری ازت رو داشته باشه اگه بازم تغییری ندیدی وهمون حرفارو تکرار کرد بعدتصمیم بگیر
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
