2733
2734
عنوان

لطفا اگه فکری به ذهنتون میرسه کمک کنید

| مشاهده متن کامل بحث + 2039 بازدید | 52 پست
شما الان متاهلین یا مجرد برادرتون چند سالشه شما جایی نوشتین خونه پدذم هستم جای هم نوشتین شوهر دارین ...

پدرم وضعش خوبه چندین خونه داره حتی تو استان های مختلف الان بالای بیست ملیون سود بانکی میگیره خونه های زیادی داره حتی گاهی میخواد فراز کنه چند ماه میره استان های دیگه تک‌و تنها زندگی میکنه .الان یکی از خونه هاشو ازش‌رهن کردیم شوهرم ادااااا زیاد داشت اومد توش هم رنگ کرد و اینا الان برام والا مهم نیست شوهرم حقوقش خوب بود الان‌حقوقش داغونه مادر شوهرم فیکس یک ددم حقوقش برمیداشت زن برادراش و بقیه تا میتونستن میکندن ازش‌بچه های برادرش ازش میکندن دم عید میشد فقط باید تراول کادو میداد .اردو مدرسا بود شوهرم میداد پول شیر خشک بچه های برادرش میداد فکر نکنی پول نداشتنا اتفاقا داشتن بچه سوم و چهارم هم اوردن و لباس خانم هاشون تمام چرم بود و رستوران های لاکچری ولی شاید باور نکنی شوهرم شلوارک داغون پاره پوره برای خودش خرج نمیکرد دارو ندارش خرج میشد برای کسایی که حتی ارزش‌براش قائل نشدن پا گشا دعوتش کنن چه افتضاحاتی کزدن نمیتونم بگم چون اینقدر خاص هست یکی از اقوام من یا شوهرم بخونه دقیقا میفهمه منم حساب کن تا این حد بهمون میخندیدن انگار وظیفه ما بود تامین کل لباسای بقیه.مثلا من یک دونه ژاکت خریدم مادرش با عصبانیت میگفت باید برام مانتو شلوار کفش چادر یعنی ردیف کردا اینم گفت چشم.انگار من‌حق خریدن یک‌عدد ژاکت نداشتم.یا برای من کادو یک‌وسیله برقی اوردن مادرش هم باید میخرید میداد .میگفت گوسفند بکش بعد ربع کیلو از اون‌به خونه ما نیومد خیلی احمق بود فکر کن ده سال پیش ده روز اخر ماه ده هزار تومن کلا مول داشتیم شاید باور نکنی .میگفتم فرض کن مریض بشی میگفت خب نیستم.میگفتم من بشم میگفت قرض میکنم!!!نمیزاشت من لوازم خوراکی بخرم میگفت مادرم من یکبار گوش ندادم رفتم خرید اینقدر خریدم که دستم زور کشیدنش نداشت کلا شد بیست هزار فکر کن از هر قلم بالای دو کیلو خریدم با میوه های نوبرانه اون وقتا کیلو پنج.بعد مادرش دو عدد سیب زمینی دو تا دونه بادمجان سه تا فلفل دلمه با چند دونه هویج به خدا چهل و پنج یا پنجاه تومن میگرفت ازش .فکر کن بعدش اون خرید برای یک‌هفته ما هم کم بود .به اسم بلد نبودن شارژ تلفن پدر مادرش‌و عروساشو میداد دیگه بعد دو سال دیگه دیدم راه جدید برای دوشیدن پیدا میکنم اومدم سمت پدرم و یکی از خونه هاشو با اینکه از محل کار شوهزم خیلی دوره رهنش کردم که باردار شدم اونم تو بارداریم میخواستن بچمو از دست بدم هر روز دعوا بود.بعدشم به اومد شش ماه بعد اولین توده های سرطان زد بیرون .دیکه همش خرج دوا درمون و وام و خیلی چیزا بعد کلا نابود شدیم

من هشت تا برادرن شوهرم یعنی هفت عدد جاری دارم باورت شاید نشه اولین حرکت مادرش و پدرش.این شارژ میکرد به خدا قسم اون زمان بیست هزار تومن فزداش میگفت ندارم به تمام نفرات روستا زنگ میزد حتی همسایه مثلا خواهرش برادرش ما هزینه میدادیم استارت زد یکی از داداشاش گفت شارژ بخر من بلد نیستم رمز دوم ندارم بعد پولشو میدم این شد وظیفه هر چند روز زنگ میزد میگفت برای زنم شارژ بفرست اون برادرش شروع کرد اونم زنش میخواست به شوهرم اعتراض کردم بابا بسه دیگع میگفت تو هم حرف بزن حقوقش هم انصافا خوب بود به پول الان چهل ملیون حقوقش بود اون زمان دارم بازم میگم اون زمان‌.بعدش ما بیستم ماه به بعد فقط ده هزار ته جیبمون بود بعد یک سال کفش و لباسم کهنه شده بود واقعا نداشتیم یا گاز خونه مشکل پیدا کرد هیچی نداشتیم اینقدر احمق بود واقعا مجبور شدم برگردم پیش کسایی که ازشون متنفرم چون خانواده اش پنجاه کیلومتر فاصله بود دیگه نمیتونستن هی حضوری بکنن بعدشم دیگه درگیر بیماریم بودیم پولی نداشت خرجشون کنه اینم بگم بچه امون متولد شد تو ذوقی شدیدی خورد حتی زنگ نزدن تبریک بگن زنگ‌خالی در حالیکه شوهرم میشه گفت خرج بچه هاشونو داده بود  یواش یواش به خودش اومد الانم برای این ازش متنفرم چون مجبور شد به خودش بیاد مادر شوهرم یکجا قشنگ شوهرم انداخت عروسشو برداشت😃😃😃😃ولی دلیل نمیشه بخوامش ازش بدم میاد 

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



من هشت تا برادرن شوهرم یعنی هفت عدد جاری دارم باورت شاید نشه اولین حرکت مادرش و پدرش.این شارژ میکرد ...

خوب تو چوب رفتارای همسرت رو خوردی و اونم چوب سادگی یا محبت بی منطقش رو میخوره.

الان عیب نداره یک و نیم سال با خوب و بد بسازین تا بتونین برین سر خونه خودتون.

از اون طرف از خانواده خودتم فکر کنم شانس نیاوردی.

با چیزایی که تعریف کردی فکر کنم الان تو یه جورایی زن گرفتی تا شوهر کردنت.

رو شوهرت کار کن تا بهد اینکه وضعش خوب شد روز از نو روزی از نو نکنه و پولش جای خرج اینور اونور و الکی سرمایه گذاری کنه .

اول خودتون بعد دیگران .

چند سالته خودت و شوهرت؟ 


پدرتم این همه خونه داره باز نمیتونه یکیش بده به تو حداقل تا خرید خونه.

نمیدونم شاید اذیتش کردین شایدم نه اخلاقش اینه.

به هر حال به همسرت بگو الان وقت گوشه نشستن و اه کشیدن تیست الان وقت ساختن و عبرت گرفتنه.

خوب تو چوب رفتارای همسرت رو خوردی و اونم چوب سادگی یا محبت بی منطقش رو میخوره. الان عیب نداره یک و ...

عبرت گرفته ولی زمانی میتونست چند تا خونه بخره الان نمیشه یک دهم خونه بخره.ضمنا محاله به حالت قبل برگرده .الان همه چی تو حساب خودمه .بله متاسفانه چوب سادگیشو بد هم خورد متاسفانه نمک تا ته خوردن و نمک دونو طوری شکوندن که بی وجدان ترین ادم ها اینطوری نمک نشناسی نمیکنه.نه والا به خدا قسم به پدر مادرم بدی نکردم.درسته باید این یکسالو خورده رو تحمل کنیم دقیقا راهی نیست خیلی فکر کردم.دقیقا هزار بار به شوهرم میگم انگار بچه دو ساله بزرگ کردم تازه تو میتونی بچه دو ساله ادب کنی تو نمیشد.والا دارم قسم میخورم بدونی عین حقیقته والا بدی به پدر و مادرم نکردم فقط دارم راستش میگم وقتی دوست پسر مادرم زنگ میزد خود مادرم ولگرد هست یعنی دو دقیقه نیست خونه بعد اون از محل کارش زنگ میزد.پدر منم همیشه خدا سر کار بود و شیفتی بود.بعدش میگفت باید جواب بدی اون زمانا شماره نمیوفتاد و از جاهای دیگه مثلا چک میکرد .به خدا اصلا اهل ارایش نبودم سنگین رنگین میرقتم و میومدم همه همسایه ها ولله میچسبیدن من با دخترشون برم مدرسه.و اون پسر زنگ میزد ۱۵ ساله بودم به خدا شب و روزم درس بود بهت بگم بالای جمع کنی سی هزار تست میزدم ولله دروغ نگفتم هر درسی.زنگ زد گفتم مادرم نیست گفت میدونم با خودت کار دارم به جان بچم ردش کردم گفتمش نمیخوامت به هیچ عنوان.ولی بعدش اینقدر زنگ میزد شب تا صبح هر هر کرکر حتی نمیتونستم بخوابم همیشه قهقهه میزدن .ولی من نگفتم ولی التماس مادرم کردم اخرش گفت گمشو.به پاش افتادم با لگد زد تو دهنم .ولی یکبار زنگ زدن از این تلفن قدیمیا بود شانس گندددددد افتاد رو بلند گو.حرف بدی زده بود که فلان فلان شده چرا دیر جواب دادی مادرمو با اسم کوچیک صدا کرده بود.پدرم عصبانی اینم گفته بود با دخترت رابطه داره!!!بعد من اط قبل که تهدید کرده بودم ب بابام میگم گفت به جان بچم دقیقا این جمله من بغل بابات میخوابم کسی حرف تورو گوش نمیده ازش مدرک داشتم فقط دلم اروم شه.از مدرسه اومدم ببخشیدا ظرف اماده کرده بودن برای دستشویی با یک ظرف نون خشک و از این چیزا زندانی بشم و فلک ببندن منم عصبانی شدم گفتم  زن خودت رابطه داره.مجبور شدم مدرک نشون دادم که بازم بابام با کابل فقط منو زد که چرا این همه سال نگفتم.وقتی من میزد چرا دروغ به پدرم توهین بد کردم.خیلی عصبانی بودم.ولی سادیسم مادرم از بچگی بود خیلی دوست داشت ازار دادن بگم اینجا نمیتونید باور کنید ولی من  با سیخ داغ میسوزوند دستمو میزاشت لا در اهنی .اینقدر از مو بلندم میکرد میزدم زمین بیهوش میشدم بخوام بگم قطعا یکسریا میان نمک رو زخمم میزنن میگن مگه میشه منم راهی برای اثبات ندارم.فقط میگم به خدا قسم دختر خوبی بودم سنگین رنگین بدون هیچ خرجی.به خدا برو رو هم داشتم و دارم خواستگارام تو فامیل ولله بعد ده سال مجرد موندن هنوزم که هنوزه با وجود شوهرم هستن.حتی شوهرم میگفت نگاه خواستگار قبلیات دنبال میکنم میبینم.حتی وقتی نامزد کرده بودم خواستگارام میگفتن برگرده دعوا بود.ولی مادرم چرت و پرت خیلی میگفت الانم رفتاراش زشته جفتشون هم بابام هم مامام.بابام به شوهرم میگه اینو به زنم نگیدا بین خودمون.بعد مادرم جلو شوهرم رفتارا زشت میکنه گاهی کتک میزنن اصلا یک وضعی.ولی به خدا خیلی خیلی جون کندم که واقعا واقعا سالم زندگی کنم خوشحال و مستقل باشم.تنها جایی که دردمو میتونم بگم مجازیه.به شوهرم همیشه خدا میخواد بگه من خرابم من بد هستم ولی به خدا نبودم نه اینکه یک طرفه حرف بزنم به جان بچم ارزومه بچه ام مثل خودم بشه 

2731
خوب تو چوب رفتارای همسرت رو خوردی و اونم چوب سادگی یا محبت بی منطقش رو میخوره. الان عیب نداره یک و ...

زندگیمو بعدا مینویسم میدونم گنگ حرف میزنم فقط تو زندگیم یک اشتباه کردم در وضعیت خیلی بدی بودم تازه وارد دانشگاه شده بودم طاسی مردانه داشتم حجاب کامل بودم حتی پدرم اینقددددر این موضوع موهام کرده بود تو چشمم و مادرم عکسا عروسیشو نشونم میداد میگفت یک دونه از دو گیسم به اندازه سه برابر کل موهاته.اصلا از ازدواج نا امید بودم ولی دوست نداشتم سر پایین باشم دوست نداشتم کسی بفهمه محجبه کامل چون هر چقدر پف میکردم صد تا گیره میزدم حتی به اندازه جلو موهام نمیتونستم مخفیش کنم.بعد مادرم رابطه چندین ساله داشت با پسر فامیلشون از ابرو ریزی میترسیدم چون بابام همیشه تهدیدم میکرد که اگه روزی فهمید دوست پسر دارم به فلک منو میبنده و بیچاره ام میکنه.خیلی میترسیدم از ابرو ریزی همین پسر نکبت زنگ زد گفت با اینکه میدونم مو نداری ولی من میخوامت زنگ زد رو موبایل شخصیم .خیلی ترسیده بودم نمیتونستم ثابت کنم از اون طرف موهام لو رفته بود و روزی ۳۲ تا ارام بخش مصرف میکردم چون وارد دانشگاه شدم هر کار میکردم اسمم یادم نمیومد سر جلسه امتحان نمیتونستم دارو مصرف کردم مجبور بودم و اینقدر ازش خواستم دست از سر مادرم برداره رفتم خونه پسره.پسره چند تا خونه داشت وضع مالیش خوب بود الانم مینویسم هیچی از خونه اش یادم نمیاد و هیچ نمیدونم خونه اش چی شد فقط به خاطر یک موضوع مسخره رفتم گفتم بگو شماره من از کجا اوردی گفت مادرت بهم داد.به خاطر تو با مادرت بودم.به خدا قسم رفتم تو خلصه هیچچچچ نفهمیدم یهو دیدم نزدیکمه داره التماسم میکنه رفتم فرار کنم در قفل بود چنان خودمو به در و دیوار میکوبیدم در باز کرد فرار کردم .بعد به شوهرم همه چی رو گفتم.میدونه قسم جون بچم بخورم عین حقیقته الان حتی یادم نمیاد خونه اش چه شکلی بود تو اون تایم چیا گفته فقط به خودم اومدم نزدیک من بود .ولی غیر از اون هیچ وقت کاری نکردم ابروشون بره حتی تو بیماریم چیا شد جایی نگفتم حتی برای زایمانم بیمارستان نیومدن گفتم یکی کمک کنه. پدرم گفت رسم شوهرت برای ما نیار!!!اخه همه جا دنیا رسم سمت زن هست.اینا کفتن باید خانواده شوهرت کنارت باشه.بعد مادر بزرگم که حتی کمرش صاف نمیشد اومد حتی نگاهش کردم بار اول چطور بچمو تمیز کرد چند ساعت بعد شوهرم بردش گذاشتش خودم کارامو میکردم میخوام بگم واقعا شاید جزو نوادر دخترایی بودم ابرو برام مهم بود ابروشونو حفظ کردم حتی رابطه اش با فامیل و خیلی چیزا.شوهرم هم میدونه حق نداره ابرو منو ببره.ولی دیکه خیلی دارن پرو میشن میدونم اشتباه هست نوشتن باید از اول نوشت نه اینطوری

عبرت گرفته ولی زمانی میتونست چند تا خونه بخره الان نمیشه یک دهم خونه بخره.ضمنا محاله به حالت قبل برگ ...

خوبه سالم بودس و سالم زندگی کردی.

خوب مادرت مشکل داشتسختی کشیدی.

بیخیال باش لذت ببری ایم یک و نیم سال رووالا بخوای مدام فکر کنی و غصه بخوری این یک و نیم سال ده سال میگذره برات.

حتی زمدگی بدی هم داشته باشی سعی کن لذت ببری والا داغون میشی.فکر هیشکی نکن جز خودت بچت و همسرت. الان چکش های روزگار تحمل کن تا تبدیل بشی به یک گوهر گرانبها.

الان بشکنی به درد نخور میشی.

فضای مجازی هم درد دل نکن تو عمومی چون ممکنه خیلی قضاوت شی حرف بشنوی شماتت شی و جای اروم شدنت بدتر بهم بریزی سعی کن اگر کسی داری که قابل اعتماد هست و میتونی دو کلمه حرف بزنی باهاش درد دل کنی بدون اینکه فردا بزنه تو سرت یا سو استفاده کنه اگرم همچین ادمی نداری میتونی درخواست بدی تو دایرکت حرفات هر وقت دلت گرفت بزنی  و خودت تخلیه کنی و با فراق باز بری  به زندگیت برسی .درخواست میدم مایل بودی اوکی کن نبودیم باز هر جور صلاح میدونین.


ولی در کل پر قدرت ادامه بده بدون نکرانی از اینده و بدون خوابیدن در اتفاقات گذشته چون هر دوتا زمان حالتو اتیش میزنه



منظورم اینه از اول باید قصه زندگیمو بنویسم اینطوری مخاطب نمیتونه بفهمه منظورمو گنگ میشه براش از اون طرف میگن باید تایپ شده باشه از قبل .اینقدر زندگیم فراز و نشیب داشته که نمیتونم بگم.همیشه ارزوم بود با یک پیرمرد هفتاد ساله زندگی کنم یا ارزوی این بودم که فلجی بود این مخ کامپیوتر بود فلج شده بود خانومش همون روز رهاش کرده بود برام مهم نبود کمکم میکرد تو کارهای درسیم واقعا دوست خوبی بود خیلی.من حتی بلد نبودم کامپیوتر چطور روشن میشه خیلی التماسش کردم بهم پناه بده ولی قبول نکرد بهم میگفت تحمل کن .تو یک تاپیک دیگه نوشتم ازدواجم هم مجبوری بود و کل بدنم میلرزید از ترس چون میدونستم امضا بزنم همینطوری خانواده ام پشتم نبودن چه برسه بخوان پشت دختر مطلقه بگیرن محال بود غیر ممکنه.فقط میدونم مادرم از من دختر بودم متنفر بود وقتی هم بچه دار شدم میگفت دختر نیاریا.از من به شدت متنفر بود هر دفعه منو میزد میگفت الهی بمیری .منم به خدا گلایه میگردم حتی فکر میکزدم بچه واقعیشون نیستم یکبار سال دوم دانشگاه اینو به زبون اوردم محکم زد تو دهنم رفت فوری بابام اومد بهش کفت دخترت میگه من دخترتو از کسی دیگه باردار شدم برو ادبش کن .ولی به خداوندی خدا قسم منظورم این نبود .منظورم این بود بچه سر راهی بودم.یا همیشه بهم میگفت خواب دیدم تو باید پسر میشدی اسمت هم جعفر میشد!!!!شاید همینه تو اخلاقات عین مرداست .به خدا چون اصلا قصد ازدواج نداشتم محل به هیچ پسری نمیدادم بابام رفت ماموریتی برگشتنی یک کتاب اورد برام به اسم مردان مریخی زنان ونوسی گفت اینو بخون رفتارت با پسرا مثل شتر هست.منم بعد مدتی انداختمش دور چون ارزوم بود هرگز ازدواج نکنم و دو تا بچه که شرایط ازدواج نمیتونن داشته باشن مثلا مشکل قیافه دارن بیارم بزرگ کنم اینا گفتم بدونی به خاطر بد بودن من بد نبودن اینا ذاتشون بد هست.یک سری مادرمو یکی از داداشام زدتش چنان زدتش که بچه من ترسیده بود چشماش گشاد تا حالا دعوا ندیده بود .بعد به شوهرم پیام دادم بیاد دنبالم برم بچه ام نترسه.قربون صدقه اش میرفتن!!!اصلا شاید باور نکنید اینقدر پسرشون بزرگ شده کتکشون میزنه باعث افتخارشونه.اونروز شوهرم صحبت شد کفت شاید پسرتون دوست دختر داره دیر میاد نگران نشید چنان ذوقی میکردن که من گفتم مگه ذوق داره!!!یا اونروز نزاع دسته جمعی اتفاق افتاده بعد مادرم هی میگه شکرت خطی به بچه ام نیوفتاد .باید خون بریزیم ولی من بیمار شدم رفته بودن روستا تفریح.والا من داروهامو بزنم با ویلچر بچه کوچیک میزاشتم تنها تو خونه میرفتم یک ساعت زیر سرم بودم همش میگفتم یا خدا بچه ام بیدار نشه یا خدا نترسه هی خدا صدا میزدم درجه اشو تند میکردم رگ هم نداشتم سرعت نداشت ولی هی با عجله میومدم.هر یک روز در میون دارو میزدم چون نمیتونستم نه اب بخورم نه غذا .اب و غذا بدنم تامین میشد ولی شکر خدا هرگز بچه ام بیدار نشد هر سری رفتمو اومدم خواب بود و بیدار نشده بود بعد خانواده من تفریح بودن.بعد که درمانم تمام شد دیگه روستا نرفتن بعد خیلی زشت بود بابام به شوهرم میگفت دخترمون مریض بود نمیتونستیم در این حالت ببینیمش بخوام بگم زیاده ناخونام چرک کرده بود سه چهار لایه دستکش میپوشیدم یکبار حتی یکبار برای یک ساعت نیومدن کمکم دو سه روز پیش با کمال پرویی میگفتن بیا فرشامون بشور .از دوازده سالگی تنهایی مجبورم میکردن کل فرشا بشورم بخوام بگم من فقط یک نون خور اضافه کلفت و برده اینا بودم بخوام بگم واقعا زندگیمو بنویسم باید به اندازه یک رمان چند جلده وقت بزاری

خوبه سالم بودس و سالم زندگی کردی. خوب مادرت مشکل داشتسختی کشیدی. بیخیال باش لذت ببری ایم یک و نیم ...

اره هیچ وقت یادم نمیره پا به ماه بودم اینجا درد ودل کردم ولله یک سری خانوم گفتن این اقاست تو خصوصی بهم پیام داده اینقدر دلم شکست تا ساعت ها اشکام بند نمیومد میدونم قضاوت چیه ولی به خدا کسی ندارم درد و دل کنم دانشگاه میرفتم  خودم به خاطر شرایط نمیخواستم دوستی نمیوردم چون از هرچی محروم بودم یک دونه اسباب بازی برام نخریدن.باورت شاید نشه یک دونه دوچرخه یک دونه عروسک شما بگو یک تیکه به دلم موند هرچی بگی از مداد های خاصی اون زمان مد بود.جایزه هم میگرفتم ازم میگرفتنش.بعد دانشگاهم یک دوست داشتم اونم بیچاره خودش نمیدونم چرا اویزون من بود همش فوبیا داشت از خانواده اش.فکر کن منی که همه قبولم داشتن چون چادر نمیزدم خانواده اش مخالف من بودن.ولی برام مهم نبود اونم خیلی سوتی ها داشت مثلا عاشق اینو اون بود .اگه یکی خانواده اش میفهمیدن تیکه تیکه اش میکردن.یکبار زوری اومد خونمون مادرم اینقدر موهامو کشید هجوم اورد بهم اشکام بند نمیومد از خونه با حالت دو اومدم فرار کنم به خدا قسم دم در یهو گرفتم گفت تو دانشگاه نمیتونی سرت بالا کنی با لبخند میگفت به بابام میگفت نفرستش دانشگاه .رژ میزدم یک کوچولو داشتم اونم ته مونده رژ خاله من بود .کتکم میزد میگفت تو رویات برای کی رژ میزنی باید بگی.واسه همین دوستی نداشتم ضمنا تو این دور و زمونه هر کی دیدم با خانواده اش خوشه وقتی برای من نداره اینم شده تنها جای من این دنیای مجازیه .اینم حرف نزنم میدونم میمیرم

اره هیچ وقت یادم نمیره پا به ماه بودم اینجا درد ودل کردم ولله یک سری خانوم گفتن این اقاست تو خصوصی ب ...

من درخواست دادم دوس داشتی تایید من اونجا هر وقت دوست داشتی درد دل کن و حرف بزن.و مطمین باشین حتما کمک میکنم حداقل ذهنتون اروم باشه.

تو عمومی یعنی تاپیک ها زندگیت ننویس.به مشکل میخوری.

پیام قبلم بخونین لطفا.و تو عمومی ننویسین زندگیت رو

برام مهم نیست تهش اینه با یک خط دیکه میام شوهرم میگفت حرفاتو بنویس همه بخونن شاید این سنگینی از رو قلبت کمتر بشه شاید باور نکنی خودش ثبت نامم کرد یک مدت پیامک نمیومد ثبت نام شوهرم میگشت دنبال شماره مسئولای سایت برام فعال کنه.اینقدر مخفی کردم هرکی بخونه عمرا بدونه منم چون هیچ وقت جایی نگفتم چه بلاهایی سرم اوردن.اونروز فامیل نزدیک ما فوت کرده بود تو مراسم بودیم چنان جلو فامیل میگفت من جونم به جون بچه هام بنده هر روز صداشونو نشنوم میمیرم تا شب .گاهی چرتا و پرتایی میگه هر جا میشینه میگه برای دخترم کم نزاشتم اینقدر استعداد داشت اینقدر نفرات اول بود اخرش عرضه نداشت پزشکی بیاره.اوایل خیلی بهم فشار میومد الان دیگه نه.باید بزرگ شم باید بفهمم حواسم باشه کسی زندگیمو نفهمه که بعدا با چاشنی حسادت اطرافیان چطوری قضاوتم کنن

من درخواست دادم دوس داشتی تایید من اونجا هر وقت دوست داشتی درد دل کن و حرف بزن.و مطمین باشین حتما کم ...

سایت مشکل داره.گشکلی با قضاوت دیگران ندارم اعتقادمه همیشه کسی که دل بشکنه از خوبیهات بهت میبخشه و درسته خیلی اوقات از رو عصبانیت حرفی میزنم خدا رو بنده نیستم و رودار میشم.ولی خیلی اوقات میتونم بکم به جز خانواده خودم هر کی بهم اسیب زده حسابی خورده به قول شوهرم بهم میگه سید.بزار قضاوت کنن همیشا تو وجودم مثل راز ازشون میترسم یا اذیتم مثل بار سنگین کاش میشد ادم مغزشو شیفت دیلیت کنه .به خدا کل زندگیمو شیفت دیلیت میزدم.امروز پزشک بودم.نفر جلویی دختری بود خیلی بد با دکتر میخندید و دکترم جالب به این بود خیلی سبک باهاش میخندید و منتظر تمام شدن شیرین بازیاشون بودم تا فقط ازمایشمو نشون بدم.وقتی دیدم از ته دلم گفتم خدایا جای من زیادی بود هیچ کی ندونه تو میدونی اگه من به کسی خیرم نمیرسید بدی هم نمیکردم .اینقدر دلم گرفت برای اونقدر عمرم که از پنج سالگی تا هجده سالگی حتی زنگ تفریحام تو مدرسه تست میزدم یعنی هر کاری میکردن غیر از آتیش زدن کتابام خیلی خیلی رتبه بهتری میوردم.یعنی جندین ماه قبلش تمام جزوات و خلاصه برداریام اتیش زدن

ای خدا چه زندگی مشقتی فقط نتونستم تحمل کنم چیزی نگم یعنی خاک به سر شوهرت کنن.از اونجا بلندشین بزار از خانواده نادونش پول رهن بگیره شده دعوا  وداد بیداد کنه حق ش بدن  واقعا بعضی ها از حیوون پست ترن.فکر میکردم شوهرم عتیقه ست امثالش پیدا نمیشن .خدا به من لطف کرد خونریزی مغزی کردم وگرنه این بشر هنوز خرحمالی خانوادش میکرد. خودتو ناراحت نکن خانوادت وظیفه ای ندارن شوهرت جونش درشه بمیره کار کنه یه جایی رهن کنه. ببخشید عزیزم عصابم خورد شد خودتو ناراحت نکن ک و ن لقش 

ای خدا چه زندگی مشقتی فقط نتونستم تحمل کنم چیزی نگم یعنی خاک به سر شوهرت کنن.از اونجا بلندشین بزار ا ...

عزیزم چی میگی.خانواده اش دو روز پیش زنگ زدن پونزده ملیون بده ماهی دو ملیون بهت برمیگردونیم که شکی ندارم برنمیگردونن میخوان بدن به یکی از برادر شوهرام اونم زنش اینقدر خرج میکنه وسایل گل و گلدون خارجی و مجسمع میخره به اون میدن و دیگه به ما ریالی نمیدن میشناسمشون شوهرم گفته بود وام بگیرم میدم اگه وام گیرم بیاد که اونم گفت میگم نشد نمیدن.از اونا شکی ندارم یک هزار تومنی در نمیاد .ما رو ندوشن کمک نخواستیم.نمیتونم اگه بلند شم و رهن جایی بشینم رویای خونه دار شدن تا ابد رو دلم میوفته چون فعلا خونه تو رکوده و در اومد دیکه نمیشه خونه خرید مجبورم مدتی تحمل کنم زورمو بزنم خونه بخرم

چی بگم والا خدا خودش به همه کمک کنه ماهم بعد ۱۲سال زندگی مشترک امسال اومدیم مستاجری خونه پدرشوهرم تحویل دادیم چون کلی سرمون منت میزاشت ن ومادرشوهر از ما میدوشید خبر مرگش ازشرش راحت شدیم دیگه مریض شدم شوهرم بهشون اجازه نمیده مزاحمم بشن میگه فقط زنم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687