تولد اوین من

برا دختر کوچیکم تولد یکسالگی گرفتیم خیلی سخت بود برام با توجه به اینکه برا دختر اولیم یک ماه قبل جشن گرفته بودیم دلم هم میخواست تولد یکسالگیش مال خودش باشه سال دیگه احتمالا دو تا رو با هم بگیریم زیاد مهمون نداشتم همینطوری ٢٥ نفری بودیم خیلی جمع و جور بودیم کیکش رو به شکل نامبر وان درست کرده بودم خوشمزه و خوشگل شده بود تیرامیسو که محشر بود و همش رفت اشم هم یا خورده شد یا برده شوهرم کباب تیکه ای و مرغ و کوبیده درست کرده بود من خودم پلو برا اولین بار تو پلو پز درست کردم اونطور که دلم میخواست نشد ولی بد هم نبود باقالی پلو هم درست کردم که متقاضی زیاد داشت ژله گلدار درست کردم که خوشمزه شده بود ولی خوب زیاد نمیخورنش فقط بخاطر دختر بزرگم که ژله دوست داره درست کردم و نمای میزم برانی هم درست کردم که چند تا تیکه بیشتر نرفت مابقیشو خودم خوردم بابا غنوچ و حوموص هم سر میز گذاشته بودم با سینی سبزیجات ماست و خیار و سالاد همه اینا رو از دست وروجکم که اصلا حرف گوش نمیده گذاشتم روی میز تا دستش نرسه خوبیش این بود که مهمونی خودمونی بود و همه هم تعریف کردن و گفتن زن و مرد هر کدوم یه مهارتی دارن و از پس یه رستوران بر میان حتی بهم پیشنهاد دادن که سفارش کیک بگیرم ( کلی دلگرم کننده بود این حرف منتها من برا دل خودم درست میکنم و عشق میکنم وقتی چیزی که تو ذهنم هست رو میتونم خوشگل در بیارم) اوین هم تازه فوت کردن یاد گرفته بود ولی متعجب وایستاده بود و نگاه میکرد اخر هم دستش رو کرد توی کیک و اوا هم نامردی نکرد و دستش رو که خامه ای شده بود خورد و همه زدن زیر خنده خلاصه خسته شدم ولی خوش گذشت تا تولد دو سالگیش بشینم فکر کنم چیکار کنم زیرنویس: تولد اوا رو که پارسال تاپیکش رو زدم خوندم و برام اون لحظات تداعی شد و خوشمان امد گفتم بزار برا این یکی هم بنویسم بعدها ببینم و اتفاقاتی که افتاده برام خاطره بشه