الان که تموم شده اون دوران ،ولی به چشم یک آدمی نگاهش کن که به دلایلی پر از خشم و زخم و درده،فکر کن ازشدت دررررد درونش داره این رفتار رو میکنه ،حرفاش رو به خودت نگیر ،حرفاش ناشی از دردهای درونش هست اصلا در مورد تو نیست فکر کن داره ی چیز خنده دار میگه ،ذهنت رو از اونی که تو سرت حرف میزنم خالی کن نزار باهات حرف بزنه اون تو نیستی ،تو فقط از طریق قلب باهات حرف میزنه اگر اونی که تو ذهنت هست رو خفه کنی قلبت شروع به حرف زدن میکنه ،چجوری خفش کنی؟؟برو ی جای ساکت بشین و هر وقت اومد حرف بزنه روی تنفست تمرکز کن اینقدرررر این کار رو بکن تا ساکت بشه ،وقتی روحت آزاد شد و قلبت شروع به گرم شدن کرد و حرف زدن اونوقت میتونی دنیا رو جابجا کنی ،اونوقت اینقدر قدرتمند میشی که هم میتونی مرهم مادرت بشی هم حرفهای پدرت روت اثر نکنه تنها راهش همینه ،تو میتونی عزیزم به خودت ایمان داشته باش و همیشه اینو بدون که خدا داره نگاهت میکنه و مواظبته ،کاری که گفتم بکن اونوقت نشونه ها و وجود خدا رو هم حس میکنی ،تمرکز نکن رو پدرت و کاراش بیا قول بده به خدا و خودت که از امشب و فردا و فرداها تمرکز کن روی داشته هات و شکرگزاری کن ،به خدا قسم زندگیت از این رو به اون رو میشه