تازه تاپیک زدم ولی چون دیر گذاشتم کسی راهنماییم نکرد
الان کپی کردم دوباره میذارم زود. تو روخدا راهنماییم کنید بگید من چیکار کنم با این اخلاق گندم
ما هردوتامون روزه می گیریم. بعد من این چند روز بخاطر اینکه کمتر گرسنه و تشنه بشم شبا دیر می خوابیدم و تا ساعت ۱ ظهر خوا بودم.
امروزم شوهرم بخاطر ی کار اداری مربوط به من زیاد نخوابید و رفت بیرون ولی من خواب بودم. بعد ساعت ۱۲ بود که زنگ زد و دخترم که اونم خواب بود گوشی رو دید و عکس شوهرمو دید و با حالت گریه می گفت بابااا بابااااا و من تو خواب خییلی هول شدم فک کردم اتفاقی افتاده خیلی ترسیدم و از خواب پریدم. خلاصه دیدم شوهرم زنگ زده جواب دادم در مورد کار اداری که گفتم سوال مرسید و بعدش گفت چی لازم داری بگیرم منم گفتم پودرلباسشویی. گفت همین گفتم اره دیگه چیزی نمی خوام.
ولی خب برای زولبیا بامیه که خودم می خواستم درست کنم وسیله نیاز داشتیم که می خواستم خودم برم بگیرم بسته به نیازم.
خلاصه شوهرم اومد تا یادش بوده و وسیله های زولبیا بامیه به علاوه ی ی جعبه کوچیک شکلات و یسری چیز برای دخترم گرفته.
بعد من گفتم مگه نگفتم فقط پودر بگیر چرا اینا رو گرفتی؟
بچه ها بقیه اشو پست بعد میزارم زیاد نشه