شوهرم همش میگفت دلم میخواد ماکارونی با سالاد شیرازی بخورم توی طبیعت منم گفتم چطوری اونجا درست کنم آخهههه راستش وقتشم نکردم دم رفتنی کل موارد ماکارونی رو با پلوپز رو آوردم وفتی بهش گفتم یه پریز برق برام پیدا کن شروع کرد به داد و هوار کشیدن که خداااایااا این چرا عقل نداره چطوری اینو ورداشتی آوردی که من نفهمیدم چرا خونه دم ندادی و به زمممممین و زمان بود که فحش میداد آخرسر رفت دم سرویس بهداشتی گفت بیا اینجا درست کن گفتم به برق ماشین خب وصلش کن من دم دستشویی ها دلم نمیگیره غذا درست کنم
یعنی داااااد میکشید گفت حالا واسمون ماکارونی درست کن با چمن طبیعی دیگه رفتیم توی یه بنزین خونه اونجا سریع اعصاب نداشتم همه مواد رو قاطی پاتی ریختم تو پلوپز بعد یکساعت غرغر کردن و تو سرو کله خودمون و بچه ها تو ماشین زدن و اعصاب خرابی آخر سر ماکارونی یه شفته ایی شد که تا شوهرم دید بلند شد و میپرید بالا و پایین و داااااااد و هوووووااااار از گشنگی میخواست خودکشی کنه
سالاد هم نتونستم درست کنم نشد تو ماشین با سه تا بچه آخهههههه آخرشم اومدیم خونه همه غذا هم شوهرم تو بیابون ریخت
بچه ها من قبل بچه داری و قبل کرونا سرکار میرفتم دستم تو جیب خودم بود متکی به این نبودم نمیفهمم چرا اینکارها رو میکنه خیییییلی بهم برخورد دیگه باهاش صحبت نکردم تا همین الان