من ی مادرشوهردارم که احترام بیش ازحد منو همسرم وقیحش کرده توزندگیمون خیلی دخالت میکنه جرات ی مسافرت نداریم همه جا باهامونه بعدازمدتها میخواییم بریم مسافرت اینم میخوادباهامون بیاد دفعه قبل شوهرم گفت مامانمو ببریم منم قول میدم یکی دوتا مسافرت خوب ببرمتون.منم به خاطر اینکه قول داده قبول کردم رفتیم خیلی اذیتم کرد همش عین کوزت کارکردم هرجا اون گفت رفتیم هرچی اون خواست خوردیم تحمل کردم گفتم شوهرم دفعه بعددیکه نمیارتش ولی شانس من نشد بریم یکی دوسال حالا که میخواییم بریم میگه مامانمم باید بیاد اخه من چه گناهی کردم الان چندسال از زندگیمون گذشته حتی ی بارم تنها خودمون نرفتیم مسافرت کاش حداقل اخلاقش خوب بودسفرو زهرمون میکنه.منم به شوهرم گفتم من نمیخوام فعلا برم مسافزت تنها راهی که به نظرم اومد همین بود به نظرتون من آدم بدیم؟