ولی باباشون دعوا کرد که دیگه نرین روی مبل بپر بپر
سامیار بعد کلی جییییغ اروم شد دخترشون همینجور گریه میکرد
مامانش برد تو خونه بگردونه اروم شه
دیدم بچه رو برده تو تو آشپزخونه رو داره نشون میدهههههه بعد دخترش در یخچالو باز کرد اولش همینجور داشت نگاه میکرد تا صدای یچخال دراومد
البته زیاد طول نکشید ولی یخچال زود صداش درمیاد
بهش گفتم فلانی بیاین اینجا کارتون بزارم براش سرگرم شه مادره اومد بیاد بچه دست انداخت تو یخچال کیک درست کرده بودم برای خودمون
دست انداخت همونو بگیره بخوره بکشه جلو نمیدونم دیگه چیکار کنه که نتونست بگیرش فقط اومد جلو افتاد
هم کیک کاملا حروم شد هم ظرفش شکست دوباره دخترشون گرررریه و جیغ بلند مادرش هم قربون صدقه که بچم ترسید و ....
یعنی کارد میزدن خونم درنمیومد دید من ناراحت شدم دخترشو داد همسرش گفت خودم جمع میکنم
گفتم نه عزیزم نمیخواد بعدا جمع میکنم ولی من دوس ندارم کسی بره سر یخچالم خندید گفت بچه اس دیگه گفتم عزیزم شما بردینش تو اشپزخونه
رفت کنار همسرش نشست و باد کرد
بعد هم متلک مینداخت که خب بچه ان ادم مهمونشو با بچش میخواد و من هرکس بیاد خونم هرکاری هم بکنه هیچی نمیگم و ...