مهمترین اتفاقش این بود که عدنان از ویلای کنار دریای مهند به سمر زنگ د ولی سمر نتونست جواب بده.
بعدش چند بار پشت سر هم به ویلا زنگ زد که عدنان یه کم مشکوکو شد
بعدش نهال مادمازل رو اخراج کرد. چون با ازدواجشون مخالف بود
فیروزه هم یه کم واسه نامزدش ناز کرد و حساب خرش کرد. حالا دیگه قرارداد ازدواج رو امضا نمیکنه
هیچکس نمی داند چگونه میمیرد؛ اما من می دانم بدون هردویتان همان روز می میـــــرم....