2752
2734
خلاصه از پله ها پایین اومدم دیدم یاااا علی سه تا ماشین منتظرن تا منو تا بیمارستان بدرقه کنن(ماشین خودمون که مامانم و شوشو بودن.ماشین برادر شوهرم که خواهر شوهرمو بچه شو مادر شوهرم توش بودن وماشین خاله شوهرم که خودشو شوهرشو دخترش وپسرش اومده بودن)کفشامو پوشیدم بازم اب سرازیر شد وکفشام پر از اب شد.دیگه اعصابم خورد شده بود رفتم لباس زیر و پوشک رو عوض کردم.گفتم اگه تو ماشین دوباره ابریزش داشته باشم صندلی خیس میشه.مادر شوهرم رفت یه ملافه بزرگ چند لایه اورد گذاشتم زیرمو نشستم.خلاصه کارناوال زایمان به راه افتاد.هر سه ماشین اهنگ گذاشته بودن و شیشه ها پایین بود ومنم یاد شب عروسیم افتادم وبراشون دست تکون میدادمو میخندیدم(راست میگن اخر خنده گریه س)
همه بشرند اما فقط بعضی ها انسانند
وااااااااااااااااااااااای استرس گرفتم چقد ادم هول میشه اون لحظه هاااااااا
خدایا نگاهم تنها دستان معجزه گر تو را می بینند (لا حول ولا قوت الا بالله العلی العظیم) ماه سان هستم :)
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



2731
خب بعدش
از خانه قدم به دنیای بیرون بگذارید در حالی که زنانگی تان پشت در جامانده است، تا انسانی در جمع حضور یافته باشد و اندیشه و گفتار و رفتار او مورد توجه و احترام قرار بگیرد نه جلوه‌های زیبای جسم و زنانگی‌اش.(امام موسی صدر)                                                                            
رسیدیم بیمارستان.یادم رفت با شوهرم خداحافظی کنم.من و مامانمو مادرشوهرمو خواهر شوهرم رفتیم اورژانس واسه معاینه وتشکیل پرونده.چند زائودیگه هم اونجا بودن که یه همراه داشتن ولی من خخخخخخخ معاینه شدم(اصلا درد نداشت)پرسید ساعت چند کیسه اب پاره شده و چند سوال دیگه وپرونده تشکیل دادم وگان و دمپایی پوشیدم ورفتیم برای زایمان.(من ومامانمو مادرشوهرمو خواهرشوهرم )که جلومونو گرفتن وبا دعوا گفتن به غیر از زائو کسی نمیتونه وارد شه اینجا محیط استریله.من با مامانم کلاس بارداری رفته بودم و ماساژ دادن کمرونفس گیری رو تمرین کرده بودیم(هر چند موقع درد کشیدن همشون یادم رفته بود)و برگه عبور به مامانم داده بودن که دردام شروع شدن بیاد ماساژم بده.(مامای خصوصی هم گرفته بودم ولی باهاش تماس گرفتم از شانس بد من رفته بود مسافرت) باهاشون خدا حافظی کردم و منو بردن توی اتاقی که سه تا تخت داشت ویه دختر جوان 17 ساله داشت درد میکشید.خیلی دلم واسش سوخت.همش دعا میکردم زودتر درداش تموم شه.
همه بشرند اما فقط بعضی ها انسانند
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز