خلاصه از پله ها پایین اومدم دیدم یاااا علی سه تا ماشین منتظرن تا منو تا بیمارستان بدرقه کنن(ماشین خودمون که مامانم و شوشو بودن.ماشین برادر شوهرم که خواهر شوهرمو بچه شو مادر شوهرم توش بودن وماشین خاله شوهرم که خودشو شوهرشو دخترش وپسرش اومده بودن)کفشامو پوشیدم بازم اب سرازیر شد وکفشام پر از اب شد.دیگه اعصابم خورد شده بود رفتم لباس زیر و پوشک رو عوض کردم.گفتم اگه تو ماشین دوباره ابریزش داشته باشم صندلی خیس میشه.مادر شوهرم رفت یه ملافه بزرگ چند لایه اورد گذاشتم زیرمو نشستم.خلاصه کارناوال زایمان به راه افتاد.هر سه ماشین اهنگ گذاشته بودن و شیشه ها پایین بود ومنم یاد شب عروسیم افتادم وبراشون دست تکون میدادمو میخندیدم(راست میگن اخر خنده گریه س)
همه بشرند اما فقط بعضی ها انسانند