بچت نزار زیاد بره
بچت چند سالشه اسی
خونمون تو یه ساختمانه واحد منو مادر شوهرم رو برو هم همش بچم گریه میکنه می خوام برم اونور کره بستنی شکلات و... بخورم عمدی می کنن بیشتر وقت ها صبح از خونه با بچه می زنم بیرون اینقدر اینور اونور می چرخم که خونه نباشم نمیشه ولی بچه گریه می کنه می خوام برم اونام میان دنبالش
وواااااا باهاشون دعوا کن
امشب هم رفت اونور منم باهاش رفتم غذام رو گاز بود رفتم هم زدم و گازو خاموش کردم برگشتم دیدم سریع مادرشوهرم دارو رو کرد تو کابینت اینقدر بچم شام خورد الان این موقع صبح حالش بد بود بیدارمو ن کرد شوهرم هر چی می گم انگار نمیشنوه خودشو به نفهمی می زنه یا فک می کنه من واقعی نمی گم که از اینجا بریم
خونه به نام خودشه ولی مادر و پدرش مثلا مریض احوالن هی مادرش می گه هر کی بره ما میمیریم اینم بهلنه ش شده اونقدر پول نداریم که مگر مثلا اینجا رو رهن بدیم بریم یه جای دزگه که مادر شوهر فرمودن من کسی رو راه نمی دم تو ساختمان
