۲ ساله ازدواج کردیم... شوهرم تک پسره و یک خواهر داره فقط..پدرشوهر مم مریض احوال کمی..مادرشوهرم خیلی خونسرد و آب زیر کاهه...
تو این دوسال یکبار نگفته بیایت شام یا ناهار... همیشه من و همسرم خودمون رفتیم... کلا عروس دوس نیس و من رو ادم حساب نمیکنه..من اوایل زنگ میزدم بهش روزی یکبار حال و احوال میکردم ولی وقتی دیدم خوب نیس کلا زنگ هم نزدم...
الان ۲ ماهه نرفتم خونش امروز خواستیم بریم زنگ زد به شوهرم گفت من میرم فلان جا... شب بیاین...من احساس کردم داره بی احترامی میکنه و هرچی تو دلم مونده بود پشت گوشی بهش گفتم و اونم در جواب گفت خوشم اومده و ... شوهرمم کنارم بود ها... خیلی عصبانی شده بودم.
کلا من و شوهرم رابطمان خوبه ولی همیشه بخاطر مادرش بهم میخوره روابطمان...و شوهرم میگه تو ۲ ساله همش حرف های تکراری میرنی
من خودمم خیلی زود عصبانی میشم
چیکار کنم الان😭
نمیدونم چه رفتاری با مادرشوهرم کنم؟
یا چیکار کنم زود عصبی نشم؟