روز مادر مادرشوهرم همه رو دعوت کرده بود
من زودتر از شوهرم رفتم
برای پسرم دوتا بالشت و یه پتو مسافرتی از تو جا رختخوابی برداشتم که بزارمش رو اون بهش غذا بدم
کمی که غذا دادم دیگه نخورد
خواهرشوهرم اومد بهم گفت اینو از اینجا بردار من دوست دارم خونه مرتب باشه منم گفتم میخوام دوباره به پسرم غذا بدم
نیم ساعت بعدش تو آشپزخونه بود